دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

روزگار به سر آمده

روزگار به سر آمده

نویسنده: حسن مشگلاتی
ناشر: روزنامه ایران
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 124
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1389 - دوره چاپ: 1

 

مروری بر کتاب

من که به هر حال قرار بود به دنیا بیام پس عمه فخری هم نمی‌توانست مانع‌ام بشه! مادر بیچاره من ترس آن را داشت که پیش‌بینی قابله درست باشد و عمه فخری تهدید خود را عملی نماید و با بند قنداق خفه‌ام سازد! تمام آدم‌ها یا از دنیا رفتند یا از دنیا می‌روند؛ من هم داشتم به دنیا می‌آمدم تا به وقتش هم از دنیا بروم.

عملی شدن تهدید عمه سبب می‌گردید تا خیلی به دنیا زحمت ندهم! از آنجا که پسر بودم عمرم به دنیا باقی بود. عمه‌ام مرا از دست قابله قاپید و در حالی که از خوشحالی حال خود را نمی‌فهمید، با صدای بلند گفت: «نگاش کنید؛ بچه اسدالله پسره!» بعد مرا در چلوار سفید پیچید رو به مادرم که از خوشحالی می‌گریست، گرفت و گفت: «می‌دانستم این قابله چرند میگه و تو جون و قوه‌اش رو داری که پسر بزایی، چشمت روشن مولود. حالا بگیر تحفه را از دستم!» دلهره لحظات به دنیا آوردن من تا زمان مرگ مادرم نیز نزد او باقی ماند و بارها آن را برایم نقل نموده‌اند به راستی عمه‌ای از هر حیث بی‌نظیر داشتم!

هیبت ترسناک عمه فخری همواره دم نظر من است. هنوز که هنوز است تک زبانی حرف زدنم را به دلیل ترس از او میدانم.
یک بار به خانه ما آمد، با کسب اجازه از پدرم مرا که چهار سال بیش نداشتم سوار بر کالسکه قشنگش کرد تا به گردش ببرد.

پرسید: (بچه! چرا اینطوری نگاهم میکنی...) با بغضی که از ترس داشتم ، گفتم:(من از تو میترسم!) بلافاصله مرا سر دستان خود بلند کرد رو به بیرون کالسکه گرفت و گفت: (هر وقت من بشوی به همین راحتی جانت را می گیرم. تو پیش من نیم من هم نیستی. این یادت باشد!)

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات