- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 163090 - 79/1
- وزن: 0.20kg
رستم و سهراب
نویسنده: نعمت کشور دوست , افشین بلوری
ناشر: توسن
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 48
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1368 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : نو
مروری بر کتاب
اقتباسی از شاهنامه
داستان "رستم و سهراب" پیش از این، چه در کتاب های درسی و محافل ادبی و چه در میان مردم ایران، به شکل های مختلفی خوانده و شنیده شده و می توان گفت اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان، با این داستان آشنا هستند.
روزی رستم « غمی بد دلش ساز نخجیر کرد.» از مرز گذشت، وارد خاک توران شد، گوری شکار و بریان کرد و بخورد و بخفت.
سواران تورانی رخش را در دشت دیده به بند کردند. رستم بیدار که شد در جستجوی رخش به سوی سمنگان رفت. شاه سمنگان او را به سرایش مهمان کرد و وعده داد که رخش را مییابد.
نیمه شب تهمینه دختر شاه سمنگان که وصف دلاوریهای رستم را شنیده بود، خود را به خوابگاه رستم رساند و عشق خود را به او ابراز کرد و گفت آرزو دارد فرزندی از رستم داشته باشد.زمانی که رستم تهمینه را ترک میکرد، مهرهای به او داد تا در آینده موجب شناسایی فرزند رستم گردد.
نه ماه بعد تهمینه پسری به دنیا آورد. « ورا نام تهمینه سهراب کرد.» سهراب همچون پدر موجودی استثنایی بود. در سه سالگی چوگان میآموزد؛ در پنج سالگی تیر و کمان و در ده سالگی کسی هماورد او نبود زمانی که سهراب دانست پدرش رستم است، تصمیم گرفت به ایران رفته، کیکاووس را برکنار و رستم را به جای او بنشاند. سپس به توران تاخته و خود به جای افراسیاب بر تخت بنشیند. «چو رستم پدر باشد و من پسر، نباید به گیتی کسی تاجور»
سهراب سپاهی فراهم کرد. افراسیاب چون شنید سهراب تازه جوان میخواهد به جنگ کیکاووس رود، سپاه بزرگی به سرکردگی هومان و بارمان همراه با هدایای بسیار نزد سهراب فرستاد و به دو سردار خود سفارش کرد تا مانع شناسایی پدر و پسر شوند و پس از آن که رستم به دست سهراب کشته شد، سهراب را نیز در خواب از پا درآورند.
سهراب به ایران حمله میکند. نگهبان دژ سپید در ناحیه مرزی، هجیر، با سهراب میجنگد و اسیر میشود. سپس گردآفرید دختر دلیر ایرانی با سهراب میجنگد. پس از جنگی سخت، سهراب میفهمد او دختر است و دلباخته او میشود اما گردآفرید با حیله به داخل دژ میرود، همراه ساکنان آن جا، دژ را ترک و برای کیکاووس پیام میفرستند که سپاه توران به سرکردگی تازهجوانی به ایران حمله و دژ سپید را گرفتهاست....
...سهراب زمانی که میفهمد فرزند رستم است، هیجان زده میشود و فکر میکند با بودن پدر و پسری چون او و رستم، «نباید به گیتی کسی تاجور» میخواهد با لشکرکشی به ایران کیکاووس را بر کنار و رستم را بر تخت بنشاند و سپس به توران تاخته، افراسیاب را سرنگون و خود بر تخت افراسیاب نشیند.