- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 195026 - 25/1
- وزن: 0.30kg
رستاخیز
نویسنده: کریستین بوبن
مترجم: سیروس خزائلی
ناشر: صدای معاصر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 112
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1382 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
اولین معشوقم دندانهای زردی دارد. در چشمهای دوساله، دو سال و نیمهی من واردشده، از مردمک چشمهایم تا درون قلب دختر بچهگانهام لغزیده و آن جا سوراخش، آشیانهاش، کنامش را ساخته است. الان هم که دارم با شما حرف میزنم، هنوز آنجاست. هیچکس نتوانسته است جای او را بگیرد. هیچکس نتوانسته به این ژرفی در وجودم نفوذ کند. من زندگی عاشقانهام را از دوسالگی با مغرورترین عاشقهای دنیا آغاز کردهام: معشوقهای بعدی نه شان و شوکت او را داشتهاند و نه هرگز خواهند داشت. اولین معشوقم یک گرگ است. گرگ واقعی، با موهای بلند، بوی خاص، دندانهای زرد عاج مانند و چشمهای زرد به رنگ گل میموزا. لکههای زردِ ستاره مانندی در کوهی از موهای سیاهش دارد.
پدرم و مادرم فریاد زنان از کاروان بیرون میپرند، شب است، چراغهای داخل بقیهی کاروانها یکی پس از دیگری روشن میشود، همه بیرون میریزند، دلقک، چابکسوار، شعبدهباز، زنها، بقیهی بچهها، همگی یا لباسخواب به تن دارند، یا پیژامه، عدهای هم نیمه عریاناند. همه مرا صدا میزنند، خم میشوند زیر کامیونها را نگاه میکنند ببینند من برای بازی کردن زیر آنها پنهان نشده باشم و بعد هم همانجا خوابم برده باشد ــ تابهحال چندین بار این اتفاق افتاده ــ دور میشوند و میروند به میدان دهکده، باز هم صدایم میزنند، حالا دیگر صدا نمیزنند، نعره میکشند. چراغهای خانههای اطراف روشن میشود، مردم عصبانیاند، فریاد زنان اعتراض میکنند و تهدید کنان میگویند پلیس را خبر خواهند کرد.
خالهام مرا پیدا میکند. بیدرنگ میدود بهطرف کسانی که در جستوجویم هستند، آنها را وادار به سکوت میکند و با اشاره به آنها میگوید دنبالش بروند، بهویژه ساکت باشند. حالا همهی کارکنان سیرک به قفس نزدیک میشوند. درِ قفس نیمهباز است، من روی کاههای کف آنکه از ادرار زرد شده، دراز کشیدهام، چشمهایم بسته است، سرِ کوچک بچهگانهام را روی شکم گرگ گذاشتهام. در خوابی آرام و عمیق فرورفتهام. گرگ را از جنگلهای لهستان آورده بودند. وقتی داشتند چادر بزرگ سیرک را برپا میکردند، او را به تماشا میگذاشتند تا تماشاچیها را جلب کنند....
نوشته های به هم پیوسته این كتاب اثر كریستین بوبن توصیفی است از تجارب شخصی راز و نیاز عارفانه خاطرات و مانند آن...
هر روز كه میگذرد مانند گلی است كه زیر نور با حركتی بسیار بسیار اهسته باز میشود و با چشم غیر مسلح قابل دیدن نیست. هنگامی كه روزی به پایان میرسد از خود میپرسم چگونه توانسته ام اكنده سازمش.
چهره ها سخنان... بله تمامی این چیزها بوده اما انگار هیچ چیز جز نور وجود نداشته است. خلایی كه در میانه تابستان در قلب گل سرخ مشاهده میكنیم.
من خدا را در قمقمه اب یافته ام در عطر پیچ امین الدوله در خلوص برخی كتابها و حتی نزد بی دینان اما تقریبا هیچ گاه وی را نزد انانی كه كارشان سخن گفتن از اوست نیافته ام.
تختی از نور، نیمكتی از جنس سكوت، میزی از چوب امیدواری و هیچچیز دیگر: این چنین است اتاق كوچكی كه روح اجاره نشین آن است....
کریستین بوبن زاویه دید متفاوتی به پیرامون خود دارد. او نویسندهای باهوش است که از دل جزئیات داستانی تازه و بکر خلق میکند. بوبن به لحن شاعرانه و عاشقانهاش شهرت دارد و زمانی که کتابی از او به دست میگیریم ممکن است از همان ابتدا تصور کنیم در حال خواندن نثری لطیف و دلنشین هستیم. او در کتاب دیوانه بازی داستان خود را از زبان دخترکی روایت میکند که در سیرک متولد شده و تا زمان بزرگسالی او ادامه دارد.
دخترک دلش میخواهد فرار کند. برای او فرار از همه چیز یعنی رهایی و نشاط. در جای از کتاب میخوانیم که مادربزرگ دخترک به او میگوید تنها نشاط است که در این دنیا برای آدم باقی میماند پس هیچوقت اجازه نده کسی ان را از تو بگیرد. بوبن بااینکه خود مرد است اما به زیبایی از جزئیات رفتاری و حالات دختر صحبت میکند. نویسنده حرفهای خود را در لایههای زیرین اثرش پنهان میکند تا خواننده خود به عمق آن نفوذ کند و فحوای کلام را دریافت کند. در این داستان دخترک از احساسات خود، اولین عشقش، خانواده و کمی بعد از ازدواجش میگوید.