- موجودی: موجود
- مدل: 199874 - 63/5
- وزن: 0.60kg
رازم را نگه دار
نویسنده: سوفی کینزلا
مترجم: نفیسه معتکف
ناشر: لیوسا
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 454
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1392 - دوره چاپ: 4
کیفیت : درحد نو ؛ لبه جلد و صفحات کتاب رد زردی مختصری دارد
مروری بر کتاب
غلتى زدم و سرم را که تیر مىکشید، زیر بالش فرو بردم و تلاش کردم چند دقیقهى دیگر بخوابم، که معمولاً برایم کارى راحت و پیشپاافتاده بود. اما آن روز انگار یک جاى کار ایراد داشت. چه چیزى را فراموش کرده بودم؟ همان طور که در خواب و بیدارى سروصداى کانر را در آشپزخانه و صداى ضعیف تلویزیون را مىشنیدم، ذهنم به گونهاى مبهم دنبال سر نخى مىگشت. صبح روز شنبه بود.
من در خانهى کانر بودم. شب قبل براى شام با هم بیرون رفته بودیم. اوه، خدایا، چه پرواز وحشتناکى داشتم... او به فرودگاه آمده و گفته بود... با هم همخانه شویم! تازه روى تخت نشسته بودم که او با دو فنجان و یک قورى قهوه وارد اتاق شد. روبدوشامبر سفید شطرنجى پوشیده بود و پوستش مىدرخشید، که حاکى از سلامتش بود. موهاى بورش در زیر نور خورشید صبحگاهى سایه روشن مىزد. او واقعا زیبا بود. خیال نکنید غلو مىکنم. قیافهى کانر جان مىداد براى اینکه مانکن مجلات یا هنرپیشه شود.
از آن خوشتیپهاى عالم بود. بابت داشتن او به خودم مىبالیدم. لبخندزنان سلام کرد، فنجان قهوه را به دستم داد و گفت: «مواظب باش. چطورى؟»
موهایم را از روى صورتم کنار زدم و گفتم: «خوبم، کمى بىحالم.»
ابروانش را بالا برد و گفت: «تعجبى ندارد، با آن پروازى که داشتى.» «کاملاً درست است.»
سرم را بهنشانهى تأیید تکان دادم و جرعهاى از قهوهام را نوشیدم.
«خوب، که قرار است ما با هم زندگى کنیم، آره؟»
گفت: «البته اگر تو هم موافق باشى» لبخندى زدم و گفتم: «حتما، حتما.»...
اِما کاریگن دستیار بازاریابی شرکت چند ملیتی پنترکولا در لندن است است. او زنیست جوان و مهربان که در یک رابطهی موفق عاطفی قرار دارد و دلش میخواهد در شرکتش ارتقا پیدا کند و مدیر بازاریابی شود. اِما برای برای اولین مأموریتش به گلاسکو میرود و امیدوار است تواناییاش را به شرکت اثبات کند. در برگشت به لندن و هواپیما در تندباد گرفتار میشود. اِما که ترس از پرواز دارد و خود را نزدیک به مرگ میبیند، با مرد آمریکایی بغلدستیاش شروع به حرف زدن میکند.
در واقع، او که با شدید شدن تکانهای هواپیما فکر میکند حتماً سقوط خواهد کرد و کارش تمام است، هر رازی که در زندگیاش دارد برای مرد فاش میکند: از خصوصیترین مسائل خودش تا مادرش، دوستپسرش و همکارانش. ولی هواپیما سالم به زمین مینشیند. اِمای شرمزده، امیدوار است دیگر هیچوقت مرد آمریکایی را نبیند تا همهچیز همینجا فراموش شود.
روز بعد مدیرعامل شرکت برای بازدید به دفتر آنها میآید. و اِما برای اولینبار مدیرش را میبیند. او کیست؟ بله دقیقاً. همان مرد آمریکایی توی هواپیما. فاجعه!
اما کریگن ، دختری خوش قلب و ساده است که در زندگی اش رازهایی دارد.
او در هواپیما از شدت ترس و وحشت ناخواسته،همه رازهایش را برای مرد خوش تیپ غریبه ای فاش میکند.
او فکر می کند که آن مرد غریبه را هرگز نخواهد دید.اما روزی که به سر کار خودش برگشت،متوجه جنب و جوش فراوانی در شرکت شد.همان مردی که تک تک رازهایش را می دانست به عنوان مدیر عامل شرکت به درون ساختمان پا می گذاشت....