دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

راز حرم سلطان ؛ نمایشنامه

راز حرم سلطان

نویسنده: شارمین میمندی نژاد
ناشر: نامیرا
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 167
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1383 - دوره چاپ: 1

 

مروری بر کتاب

نمایشنامه

این نمایش نامه روایتی است از سلطنت نادرشاه افشار و لشکرکشی او به هند, هم چنین حکایت میل کشیدن چشم فرزندش رضا قلی میرزا به دستور پدر. نادرشاه در میان غنایم به دست آمده از جنگ دختری هندی به نام 'ستاره' را وارد حرمسرای خویش می‌کند. این زن, پس از آن ماجراهایی پدید می‌آورد که داستان بر اساس آن شکل گرفته است.

محمد حسین خان قاجار: این هم از این مدعی تاج و تخت و آن دیگری کجاست؟ ( می‌گردد )مدعی دیگر کجاست؟( به جستجوی کودک دیگر در اطراف می‌گردد. کودکی را در بغل یکی از حرمیان که سعی در مخفی شدن دارد می‌یابد. روبند از چهرهٔ کودک برمی‌دارد. )
محمدحسینخان قاجار: آه اینجاست.
حرمی: (ضجه کنان) او هنوز شیرخواره است...

محمد حسین خان قاجار: شیرخواران نیز مدعی تاج و تخت می‌شوند و به سلطنت می‌نشینند و عدّه‌ای مفتخر به نیابت سلطنت می‌گردند. پس این گنداب را پیش از به کرم نشستن باید خشکاند.
بچّه را از بغل زن می‌رباید و با تکرار این جمله: ' پس ین گنداب را قبل از کرم گذاشتن باید خشک کرد. ”از حرم به حیاط آمده و در میان آن چاهی می‌یابد و بچه در آن پرت می‌کند. شیون زنان بالا می‌گیرد. محمدحسین خان قاجار و همراهان به سرعت خارج می‌شوند. صحنه تاریک می‌شود. صدای خاتون بر تاریکی صحنه می‌نشیند.

خاتون: خاتون شاه طهماسب امر می‌کند، به ملازمان، حرمیان، خواجگان و نزدیکان سلطان مخلوع، که پیکر مطهر سلطان شهید و دو طفل مظلوم و بی‌گناهش را چونان نگینی بگیرید و به کاروانیان امر می‌کنم که در سکوت بر این بار خود بگریند و مردم را در هیچ کجا به شورش نخوانند که قصد ما آشوب در این ملک نیست. بَل نشان دادن مظلومیت و معصومیت شاه کور و عاجز و مخلوع است. بگذارید مردم از این نشانه پند گیرند و هر آنچه که فراخورشان است، انجام دهند.

صحنه: زنان محارم سپید پوش و مسخ، همچون ارواح، در گرد ستاره می‌گردند و او را برای حجله سلطان فاتح بزک می‌کنند. شب هنگام است، در گوشه ای از دهلیزها و توهای قصر شلیمار در هند. ساق‌دوشان در حال آرایش ستاره. به مرور موسیقی تا انتهای این صحنه اوج می‌گیرد.
یکی از زنان ساقدوش: سلطان فاتح در میان تمام زنان پیشکشی هندو تو را برگزیدند.
ستاره: (خیره به روبرو) آری، برگزیده شدم. برگزیده شدم.
یکی دیگر از زنان: سلطان فاتح مهمانند و غریب، توقع غریب‌نوازی دارند.
ستاره: آن سردار مغول هم فاتح بود و غریب و مهمان پدرم.
زنی دیگر: میان آنهمه زیبارو چشمان تو را گرفته است.
زنی دیگر: به یک نگاه خریدار عاشقت شده‌اند....

راز حرم سلطان، نمایشنامه‌ای تاریخی است که یکی از داستان‌های تاریخی را از زبان عشق روایت می‌کند. ماجرا، همان ماجرای خشم گرفتن نادرشاه افشار بر پسرش است. زمانی که شخصی تیری به سوی شاه پرتاب کرد که به خطا به اسبش اصابت کرد و جان حیوان را دردم گرفت. او بعدها دستگیر شد و اعتراف کرد که این کار را به دستور شاهزاده رضاقلی انجام داده است. هرچند درباریان شاهزاده را بی‌گناه دانستند و وساطت او را کردند اما خشم شاه قدرتمندتر بود و نتیجه‌ای، کور کردن چشمان پسر.

گذر زمان، عبور خورشید است پشت کوهها، تا که روزی خورشید، پشت کوهی جان بکند و به افسانه ها بپیوندد، آنوقت هر انسانی بدون خورشید، معجزه ای عظیم است، دلم می خواهد شعر بگویم پدر، این ها به کار شعر می آیند.

قلم و کاغذ به من دهید، قبل از آن که سفیدی کاغذ از یادم رود، سیاهی جوهر همیشه به خاطرم می ماند، اما سفیدی کاغذ نه، قلم و کاغذ بیاورید...

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات