- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 149197 - 59/2
- وزن: 1.50kg
دیوان وحید دستگردی
نویسنده: حسن وحید دستگردی
به کوشش : س - وحیدنیا
ناشر: آفتان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 816
اندازه کتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1374 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : نو
مروری بر کتاب
مصور
حسن وحید دستگردی، متخلص به وحید و معروف به وحید دستگردی یکی از شاعران و سخنوران اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم ایران است. او از احمد شاه قاجار لقب سلطان الشعراء دریافت کرده بود. وحید دستگردی در ۱۲۹۸ قمری برابر با ۱۲۵۸ خورشیدی در روستای دستگرد اصفهان متولد شد.
تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش فراگرفت و در پانزده سالگی به اصفهان رفت و در مدرسه میرزا حسین علوم ادبی و علوم دینی را آموخت: ادبیّات را مخصوصاً مطوّل و حاشیه و مغنی را در محضر درس آقا میرزا یحیی مدرس و تحصیل حکمت مدّتها را در محضر جهانگیر خان آموخت. او با سید زهرا دستگردی فرزند میرزا سید محمد صادق ازدواج کرد و حاصل این ازدواج سه پسر بنامهای محمود، بهرام، هوشنگ (تیمسار وحید دستگردی-رئیس وقت شهربانی ایران در سال ۱۳۵۹ و یک دختر بنام فاطمه بود.در آغاز نهضت مشروطیت به جرگه آزادیخواهان پیوست و شعرهای و مقالههایی در این زمینه در روزنامههای اصفهان منتشر میکرد.
دستگردی در آغاز جنگ بینالملل اول، روزنامهٔ درفش کاویان را در اصفهان منتشر نمود. او همچنین با روزنامههای پروانه، زایندهرود و مفتش ایران نیز همکاری میکرد. در ۱۳۳۸ قمری به تهران آمد و انجمن ادبی ایران و انجمن ادبی حکیم نظامی را تأسیس کرد و همچنین در سال ۱۲۹۸ خورشیدی مجله ادبی ارمغان را در تهران تأسیس کرد که مدت بیست و دو سال (با فواصل) منتشر میشد. در همین دوران جلسات درس و بحث دایر کرد و کتابهای بسیاری تصحیح و تحشیه و چاپ کرد.
وحید در اوایل ورود خود به تهران در حلقهٔ مریدان صفی علی شاه درآمد. وی مدتی در ادارهٔ «انطباعات وزارت معارف» مشغول کار شد. وحید دستگردی در شعر ابتدا «لمعه» تخلص میکرد، ولی بعدها تغییر تخلص داد. در ۸ دی ۱۳۲۱ در ۶۴ سالگی در تهران درگذشت و در امامزاده عبدالله شهرری دفن شد.
سپید بخت در این روزگار دانی کیست ؟
کسی که رو سیه از جهل زاد و نادان مُرد
رسید هر که به دانشوری ز نادانی
به چار موجه ی غم رخت جان ز ساحل برد
به باغ بگذر و بگشای چشم هوش و بین
که غنچه تا به چمن بود گوش بسته و خرد
چگونه خرم و خندان به مهد آسایش
غنوده بود و کسی خاطرش نمی آزرد
ولی چو باز شدش چشم و گوش عالم بین
به تیغ ناخن گلچین گلوی خویش سپرد
کسی که گوش خرد همچو گل گشود به دهر
به شکل اشک ، گلاب روان ز چشم افشرد
وگرچه خار زبان تیزکرد و گوش ببست
نه در بهاران پژمرد و نز خزان افسرد