- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 180259 - 87/1
- وزن: 0.50kg
دیوان مکرم اصفهانی
نویسنده: محمدعلی مکمرم اصفهانی
ناشر: صدای اصفهان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 290
اندازه کتاب: رقعی گالینگور - سال انتشار: 1340 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو ؛ جلد کتاب صحافی مجدد شده
مروری بر کتاب
شامل قصائد و غزلیات و قطعات و فکاهیات
برای این مجموعه، تقریظ و تعریفی لازم نیامد زیرا بزرگان گفته اند هرکس در جامعه همان است که معروف است، این کتاب هم هرچه هست معرف خود می باشد و مردم این کشور مقدس قضاوت خواهند کرد.
میرزا محمِد علی مْکْرُم حبیبآبادی است. سخنور طنزپرداز سده اخیر که در سال ۱۳۰۴ هجری قمری در روستای حبیبآباد از توابع شهرستان برخوار اصفهان به دنیا آمد در ۲۴ ذیقعده سال ۱۳۸۴ هـ ق هشتم فروردین ماه ۱۳۴۴ خ در اصفهان درگذشت در گورستان تاریخی تخت فولاد به خاک سپرده شد. وی گویندهای شوخ طبع بود با شیوه سخنی به سبک سهل و ممتنع عراقی که طیبت نفس و ذوق ادبی را در راه ترقی فهم و ادراک عمومی به کار گرفت. با اینکه به سنت مرسوم گویندگان پیشین تحت تأثیر سختی حیات و مشکل معاش از آلایش چاپلوسی منظوم و مزاجگوئی ادبی نَرُست، ولی به لحاظ آنکه در مبارزه با خرافات صداقت و صمیمیت داشت، آنچه میاندیشید بیپروا بازگو میکرد، از تکفیر و غوغای عوام نمیهراسید و به ارشاد عقول و افهام میپرداخت، در عرصه ادب معاصر ایران جایگاهی ویژه یافت.
مکرم را مردم اصفهان کم و بیش میشناختند. علاوه بر آنکه در شهرداری رئیس کتابخانه بود و به این مناسبت با جوانان و کتابخوانان شهر حشر و نشر داشت. از مطالعه کتب سودمند سخن میگفت و با خواندن اشعار طنز زوایای پنهان وقایع را به آنان مینمود. در دادگستری نیز وکیل دعاوی زیرکی به حساب میآمد که بیشتر از شم لطیفهگوئی و ترفند شوخ طبعیش در پیشبرد محاکمات قضائی مدد میگرفت. غالباً وکلای طرف دعوی را خشمگین میکرد. آنچنان اظهاراتشان را خندهدار جلوه میداد که دیگر نمیتوانستند با ارائه دلایلی محکمهپسند به نحوی مؤثر در دفاع از موکلین خود توفیق یابند.
بین صاحبان جراید نیز سابقه طویل روزنامهنگاری و مبارزات قلمی مکرم مورد توجـّه بود. به واسطه همین سوابق مبارزات روشنفکرانه بود که در بین مردم ظاهربین شایعه لامذهبیاش رواج داشت. برخی از دستاربندان وی را کافر مهدورالدمی میدانستند که بیجهت زنده است. افراد بند و بستچی زورگو و پرنفوذ هم که نیش تند قلمش در رگشان خلیده بود، چشم دیدنش را نداشتند. از روزنامهاش که به سنگ میبست و از دیوار خانهها به داخل پرتاب میکرد به قدری بدشان میآمد که سر شکستن احتمالی ناشی از اصابت سنگ را به جان میخریدند، تن نمیدادند روزنامه را از دست موزعی که معقول در میزد و محترمانه مطالبه حق اشتراک میکرد بگیرند. ولی مردم بیآزاری که در پی جاه و جلالی نبودند، یا آنان که ناقه و جملی نداشتند و از آبشخور تحمیق مردم آب نمیخوردند و نیز متمکنان بیغرضی که شاهباز افکارشان به افق دوردست نظر داشت، بذلهنویسیهای مکرم را به جان میخریدند. با نقل شوخیهای او نقش موزّع شفاهی مطالب روزنامه را بازی میکردند. همین دوستداران روزنامه و علاقهمندان دورادور او بودند که وقتی صحبت از مکرم به میان میآمد مواضع روشنفکرانهاش را میستودند، از مبارزات پیگیر وی در سالهای سیاهی سخن میگفتند که داعیهداران شریعتمداری و دستاندرکاران حکومتی با همه اختلافنظرهایی که با هم داشتند، در سر کیسه کردن مردم و نگاه داشتنشان در جهل و بیخبری متفقالنّظر بودند. چنانکه در اصفهان از یک سو شیخ علی یزدی، میرزا هاشم امام جمعه، آقا شیخ محمِد تقی نجفی و از سوی دیگر مسعود میرزا ظلالسلطان، اکبر میرزا صارمالدوله، سردار اشجع، اقبالالدوله، سردار ظفر، امیر اقتدار و سالار اقبال هرکدام در حیطه اقتدار فردی محلی یا در حوزه منافع مشترک جمعی هر روز برای مردم کیسهای میدوختند جهت پر کردن آن کیسه نو دوخته دسیسه پنهانی تازهای میساختند که با همه پنهانیاش چشم تیزبین مکرم میدید. با افشاگریهای شیرینش دست دسیسهپردازان را رو میکرد. یکی از این دسیسهها شایعه ظهور معجزات پیاپی از هارون ولایت اصفهان و شفای بیماران کر و کور و لال و معلولی بود که به نحوی غیرمترقبه و بیسابقه در سال ۱۳۲۹ هجری قمری با تمهید ایادی دولت به اصطلاح فخیمه انگلیس و تأیید آقا شیخ محمِد تقی نجفی صورت گرفت!
جای تعجب است که در شهر اصفهان
باشد همیشه صحبت عمامه در میان
آخوند بیسواد هنوزش به سر کلم
با آن سه چاک یلمق و آن کهنه طیلسان
بر سر یکی عمامه نهاد است ترک ترک
همچون سر ستون گج از زیر طرکان
مندیل او بزرگ و مدوّر که در مثل
چتری به سر گرفته به عنوان سایبان
دستار او احاطه نموده به هیکلش
چون خیمهای که هست عمودی در آن میان
یا همچو لکه ابر سپیدی که حایل است
مابین کهکشان و زمین زیر آسمان
یا مثل آنکه زخم به فرقش رسیده است
بر بستهاند بر سر او پنبه و کتان
یا همچو ماستبند که لرزد به فرق وی
طشتی ز مهلبیه به انظار این و آن
یا همچو قاصدی که سر و گوش بسته است
برفش به سر نشسته و رویش شده نهان
نعلین سبز ساغری اندر دو پای وی
مانند لاش طوطی معکوس بیزبان
آن یک ز فرط حیله و تدلیس کرده است
بر پای نعل زرد و خرامد عصا زنان
تا گاو و خر به واهمه جلد خربزه
پوزش همی نماید و پوزی زند بر آن
او در خیال خوردن آن جلد لیک وی
گوید به پای بوس من این خر شده روان
آن یک زد است پینه به پیشانیش ولی
گویا که داغ باطله این است در جهان
او گوید این برآمدگی هست در سجود
یعنی سجود واجب و موجب به تو اَمان
من گویم از سجود حرامست این وَرَمْ
ما بین واجب است و حرام این ورم نشان
هر جا شوند جمع که تا آب گِلْ کند
گُل کرده است مزرع تریاک اصفهان