- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 46043 - 106/3
- وزن: 1.00kg
- UPC: 95
دیوان مشتاقیه
نویسنده: مظفرعلی شاه کرمانی , جواد نوربخش
ناشر: خانقاه نعمت اللهی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 470
اندازه کتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1344 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
دیوان مشتاقیه به انضمام دیوان مظفریه و نامه هایی از اثار مظفرعلی شاه کرمانی با اشعار صدقی
تو مگو ما را بدان شه بار نیست با کریمان کارها دشوار نیست
سلسلهی نعمتاللهی. از معروفترین سلسلههای تصوف در ایران است که به واسطهی شاه سید نورالدین نعمتالله ولی به این نام خوانده شده است. وی از بزرگترین مشایخ صوفیه ایران است و شاید کمتر کسی از حیث نفوذ معنوی و تربیتی و کثرت مریدان به پایهی او رسیده باشد.
اگرچه در تشیع شاه نعمتالله ولی تردید وجود دارد اما این سلسله از قرن هشتم به عنوان یک سلسلهی شیعی شناخته شد و وجود همین سلسله در قرن نهم از علل و اسباب مؤثر نشر تشیع بود. دستورهای خاص وی در سلوکِ الیالله که مبتنی بر جمع صورت و معنی، یا دست را به کار و دل را با یار داشتن، بود مقبول خاطر عموم طالبان راه قرار گرفت. پس از وفات شاه نعمتالله ولی بنابر فرمان او یگانه فرزندش، شاه برهانالدین خلیلالله، جانشین او شد.
سپس هشت تن از فرزندزادگان و اعقاب وی به جانشینی و مقام ارشاد نایل شدند. آنها همگی بنا به دعوت سلطان احمدشاه و دیگر سلاطین بهمنی به دکن رفتند و در آنجا سکونت گزیدند. این تغییر محل سکونت شاید هم به سبب ناخرسندی حکام تیموری، خصوصاً شاهرخ، و فقهای حنفی خراسان از افزایش صوفیان شیعی بوده است؛ مثلاً برای شاه قاسم انوار، صوفی شیعی که در آن ایام میزیست و از ارادتمندان شاه نعمتالله ولی بود، مشکلاتی پیش آوردند.
میرزا محمدتقی کرمانی ملقب به مظفر علیشاه. برخی از تذکرهها تخلص وی را طریقتی ذکر کردهاند. در ابتدای جوانی تحصیل علوم عقلی و نقلی میکرد. در مربلا نزد شریف العلماء فقه و اصول را خواند. درحکمت الهی و طبیعی و علوم ادبی و عربی مرتبهای عالی یافت. در نظم و نثر تحقیقات جامعی کرد. وی از مریدان و شیفتگان مشتاق علیشاه بود که پس از کشته شدن مراد ، "دیوان" شعری به نام او سروده است ، بههمین دلیل مظفرعلیشاه را مولوی ثانی یا مولوی کرمانی خواندهاند ، چون که همچون ملای رومی در فراق مراد خود دیوانی سروده است. به قول صاحب "عرفای کرمان" وی پس از مشتاق علیشاه به خدمت نورعلیشاه و رونق علیشاه رسید و به دستور نورعلیشاه از رونق علیشاه رشاد و تلقین گرفت تا اجازهٔ ارشاد یافت و از خلفاء او شد.
عارف قرن دوازده هجری قمری، جناب میرزا محمدتقی میرزا محمدکاظم کرمانی (مظفر علیشاه)، افضل فضلای زمان و اعلم علمای دوران بود و در مراتب علوم نقلی و عقلی کمتر کسی با ایشان برابری می نمود. در معارف عرفانی و لطایف ایقانی و لطایف الهی او را جایگزین و نظیری نبود. دو کتاب بسیار مهم ایشان، یعنی بحر الاسرار و دیوان مشتاقیه، برهانیست قاطع بر این گفتار. آباء و اجداد جناب مظفر علیشاه کرمانی به شغل طبابت در کرمان مشغول بودند و جناب مظفر علیشاه در ابتدا به تحصیل فضل و کمال مشغول بود و در اندک زمانی در علوم عقلی و نقلی بر فضلای عصر سبقت گزید.
او در فضایل انسانی و کمالات نفسانی هم مشهور گردید. اما ایشان از علوم ظاهری، باطنی ندید و از علوم صوری بوی معنا نشنید. لاجرم طالب پیر و مرشدی بود و در همان دیار به خدمت عارفان باللّهی چون جناب نور علیشاه و مشتاق علیشاه و رونق علیشاه رسید و در مجلسی ربوده جناب مشتاق علیشاه گشت.
به عقیدهء جناب مست علیشاه، جناب مظفر علیشاه نظیر مولویست و می توان او را مولوی دوم نام گذاشت. میان جناب مظفر علیشاه و مشتاق علیشاه و مولوی و شمس تبریزی، مناسبت تام و مشابهت کاملی وجود دارد. چنانکه شمس تبریزی امّی و بی سواد بود و مولویِ عالِم باسواد را ربود و مشتاق علیشاه نیز امّی بود و مظفر علیشاه را ربود. مولوی مقطع قصاید و غزلیات خود را به نام شمس تبریز نموده و مظفر علیشاه نیز مقطع قصاید و غزلیات خود را به نام مشتاق علی فرموده. شمس تبریزی را به درجه شهادت رسانیدند و مشتاق علیشاه را هم نیز شهید گردانیدند.
همچنین ایشان معتقدند که در مراتب عشق، فقر و فناء و سوز و گداز، جناب مظفر علیشاه با مولوی رومی انگار برابر بوده و در بعضی فضایل صوری، مثل حکمت اشراق و مَشّاء حتی مظفر علیشاه کرمانی که مولوی کرمان هم نامیده می شود برتر است. البته در سایر علوم ظاهری یکسانند. بهرحال به دستور جناب نور علیشاه، جناب رونق علیشاه، جناب مظفر علیشاه را ارشاد و تلقین نمود و اما ایشان در خدمت و ملازمت جناب مشتاق علیشاه سلوک نموده و مجذوب حضرت مشتاق گردید و تمام لوازم مجاهده و ریاضت را فراهم نمود و آداب سلوک را به جای آورد تا از یُمن انفاسِ پاکِ ولایتمدارِ اولیای الهی از تمام اوهامات و شُکوکِ نفس پاک گردد. او از علوم صوری و کمالات ظاهری گذر کرد و به اعلاء درجه علوم معنوی رسید. آنگاه خود رخصت ارشاد یافته و به هدایت بندگان خدا مأمور گردید. آنجا که خود می فرماید:
مایه آرام جان، واسطـه کام جان
دم به دم و متّصل، کیست؟ مظفر علی
از دم شاه ولی، وز دم فیض علی
نور ده آب و گل، کیست؟ مظفر علی
بهرحال جنابش از علمای ظاهر اذیت و آزار بسیار دید، مِن جمله از ملا عبدلله کرمانی که یکی از معاندین اهل یقین و عرفان بود. او کسی بود که بر قتل مشتاق علیشاه نیز فتوا داده بود و اقدام نمود. فتوا به قتل جناب مظفر علیشاه هم داد، اما آقا محمد خان قاجار به این فتوا توجّهی ننمود.
وقتی فتحعلی شاه به پادشاهی رسید، چون او هم میانهء خوبی با عرفا و صوفیه نداشت، آقا محمدعلی کرمانشاهی هم که از جمله علمای ظاهری بود و کاسه لیسی ملا عبدالله کرمانی را نموده بود، جناب مظفر علیشاه را بسیار اذیت نمود. هر چند مظفر علیشاه درخواست نمود تا مجلس مناظره ای برپا شود تا معلوم گردد حق با کیست، اما محمدعلی کرمانشاهی تن به این مجلس هم نداد، تا اینکه پس از مدتی آزار و اذیت از طرف آقا محمدعلی، ایشان در سال 1215 هجری قمری، از این جهان پرملال ارتحال نمود و در قبرستان اصفهان مدفون گشت. کتب بسیاری جناب مظفر علیشاه دارد، از آن جمله؛ خلاصه العلوم، کبریت احمر که در روش طاعت قلبیه و قالبیه است و عبادات لسانیه و جنانیه را بیان نمونده است.
ایشان در تفسیر آیه “إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ” (الحمد – آیه 5) می فرماید: این آیه دریای استعانت و یاری خواستن است و وقتی به آیه “اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ” (الحمد – آیه 6) می رسیم، این آیه دلالت بر اقیانوس ارشاد و هدایت می کند و مرشد حقیقی اگر چه خداوند است، ولیکن صفت ارشاد حق، از مظهر انسان کامل ظاهر می گردد. این انسان کامل خواه نبیّ یا امام یا ولیّ باشد و بدون راهنمای انسانی، شخص نمی تواند به متابعت حق تعالی درآید. ولذا ایشان صراط مستقیم را تفسیر نموده به صراط انبیاء و اولیاء خداوند و علمای الهی که ورثه انبیاء می باشند و می فرماید؛ علمایی که ورثه انبیاء هستند، فقهای ظاهری نیستند، چرا که خود در علم حق تعالی جاهلند و علم آنها از صنف علم لدنّی نیست و اعمالشان بر ظنّ و شک و استحسان می باشند. پس ایشان معتقد هستند که علم رسمی، علم الهی نیست و مراد از علم که علمای ربّانی به ارث می برند، علمی است از جنس نور و سالکین و طالبان حق باید در این باره تحقیق کنند. اولاً بدانند که معرفت امام به نورانیت چیست؟ اینجاست که علم عبارت است از ادراک کلّیِ اجمالی و معرفت ادراک، که همان معنای اجمالی کلی دربارهء حق است.
پس معرفت به امام و نورانیّت به این معناست که؛ می توان گفت مراد از نور، اینجا نه نور حسّی و نه نور عقلی است، بلکه مراد از نورانیّت امام، مقام روحانی مجرّد آن جناب است. یعنی آن روح اعظم الهی و نور اکبر الهی که حقیقت محمّدیه انسان کامل می باشد را باید دید. وقتی می فرماید “أنا و عَلىٌّ مِن نورٍ واحدِ” این نور واحد را باید دید. باید شناخت که هر فیضی که از هر ذرّه ای از ذرّات ممکنات می رسد، به واسطهء یک حقیقت کلیهء محمّدیه است. پس حقّ تعالی در مقامی که تجلّی می فرماید، به واسطه این حقیقت کلیه تجلّی می فرماید.
پس جلوه گری نور حق تعالی در اشیاء به این معناست که نور امام و ولیّ خدا هم در آنها ظاهر و جلوه گر است. هرگاه چشم بصیرت مفتوح گردد و باز شود، سالک در هر مظهری از اشیاء امام و ولی خود را می شناسد و صفات کلّیه او را می داند. پس او مظهر جامع صفات است و حق را به نورانیت در قلب خود دارد، پس شناختن خدا مستلزم شناختن اوست در مظهر انسان کامل که اتَمّ شناختها است. پس تا کسی مرد خدا را که مرد حقّ می باشد در هر زمان نشناسد و نور امام و ولی خود را در آن نبیند، نتوان گفت که او عارف بالله است و نتوان گفت که او خدا شناس است. هرگاه حقّ را در امام دید و یار و پیرو این امام شد، اصطلاحاً به او شیعه می گویند.
شیعهء امام، مؤمن امتحان پس داده ایست که فی الحقیقه امام را بشناسد و دل خود را آیینه نور امام کند و امام در دل او ظاهر شود. پس حقیقت نور، عبارت است از وجود روحانی امام و ولیّ خدا. از نظر آقای مظفر علیشاه، بزرگترین برهان و حجّت حقّ که درد سالک را دوا می کند و او را هدایت می کند تا به خدا متوصّل و متّصل شود، انسان کامل است و سالک عاشقی که به چنین مرتبهء معرفتی رسید، مؤمن ممتحن عارف است. و ایشان می فرماید بقیه قشریِ نادانی هستند که خداوند را نه دیده اند، نه شناخته اند و نه اولیای الهی را درک کرده اند.
بالنتیجه در مقام انکارند و دیگران را هم اتّهام کفر و زندقه می زنند و دین را به تاریخ می برند، در حالی که حقیقت هیچگاه تاریخی نمی شود. یعنی ما نباید دنبال حقیقت در تاریخ بگردیم، البته تاریخ را برای پند و عبرت می خوانیم. پیام جناب آقای مظفر علیشاه همین است که راهی که اسلاف و گذشتگان رفتند نرویم و بر عادات و رسوم مردم در یک منطقه جغرافیایی دین را نپذیریم. حقیقت هرگاه و هرجا به دنیا آمد نو و تازه است و کهنه نمی شود. این حقیقت یک مذهب رسمی کلیسایی یا کنیسه ای یا صومعه ای یا مسجدی نیست، این حقیقت در وجود انسان کامل است، این انسان کامل یا علی (ع) یا حسین (ع) یا جنید بغدادی و یا قطب زمان حال می باشد، حال در هر قرنی می خواهد باشد و باطل هرجا و هرگاه به دنیا آمد کهنه است و مردود، حال خلیفهء اموی باشد یا عبّاسی یا هر کس دیگر.
قصّه پر غصّه ایست که در طول تاریخ و در زمان و مکان خاصّ و در دادگاه تاریخ بخواهیم حقیقت اسلام را که فراتاریخی است بخریم و قربانی کنیم. در دوران جناب آقای مظفر علیشاه، صوفی کُشی رسم بود. عرفای بزرگی مثل مشتاق علیشاه و خود جناب مظفرعلیشاه و حضرت آقای معصوم علیشاه را به شهادت رساندند، چرا که آنها سنّت شکن بودند یعنی کلامشان این بود که اسلام حقیقتی است اَنفُسی و فراتاریخی و قدسی. حال شما علمای ظاهری می خواهید به قربانگاه امیال خود ببرید و آن را به برکه و شریعه ای تبدیل کنید.
این تحلیل و استحالهء حقیقت دین اسلام به یک ماهیت و شیئیت کوچک است، بعد بگوییم دین یک نهاد حکومتی و آیین اجتماعی است و یک عقل رسمی بر آن حاکم است و دین حکومت شود و اقتصاد بدهد، قوانین تجارت بدهد، صرفاً رفاه و سامان بیاورد و حیات دنیوی مسلمین را تأمین کند، این شد دین؟ دین را عدّه ای اهل زهد و به قول خود پارسا، به مصالح و سعادت دنیوی یا حیات اخروی خود تفسیر کنند و با احکام و دستورات دینی پایه های حکومت را تقویت نمایند. اینگونه تعبیرها و تفسیرها به ویرانی و مرگ معنویّت و انسانیّت و خود دین می انجامد. تمام عرفای بالله دین را راه حقیقت و هدایت می دانستند.
حق و حقیقت را نباید فدای مصلحت کرد، دین را نباید به مسلخ تاریخ و جغرافیا برد، تمام مبارزه ائمه هم با همین نهادینه کردن دین بود، یقین و حقیقت کمیاب است، اما باید تحقیق کرد و سلوک کرد تا آنرا یافت، اما متأسفانه دست ما کوتاه است و خرما بر نخیل. خداوند چیزی کمیابتر از یقین نیافریده، پس بگردیم و آنرا بیابیم. دین جهش جانانه و عاشقانهء جانِ جوانمردانی چون جناب آقای مظفر علیشاه کرمانی است که بر اساس معرفت و سِرّ درونی و فطری، دولت عشق را نصیب بردند و زندهء جاودان و خندان و عاشقی پَرّان شدند. اینها را اهل عرفان وامدار آن هستندکه دلیرانه و کریمانه، فارغ از سلطنت و شریعت و ملت تن به قضای عشق دادند.