- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 141387 - 60/2
- وزن: 1.00kg
دیوان مرحوم اسمعیل دهقان
نویسنده: اسمعیل دهقان
به کوشش: فریدون دهقان
ناشر: زربافی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 320
اندازه کتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1330 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو ؛ لبه جلد کتاب رد زردی دارد
مروری بر کتاب
مصور - تعدادی رنگی
بیرون رودم جان ز تن از دورِیَت آسان
مشکل که شود از دل من عشق تو بیرون
اسماعیل دهقان جیلانی (1265-1325 شمسی) معروف به تاجعلیشاه، فرزند میرزا ابراهیم از ملاکان گیلان بود و تحصیلات مقدماتی را در رشت انجام داد. در جوانی با پدر خود به عتبات رفته و مدت پنج سال در بغداد ماند و در طی این مدت با زبان انگلیسی آشنا شد. در کوفه با بهار علیشاه دیدار نمود و تا پایان عمر در طریقه او باقی ماند. دهقان پس از بازگشت به ایران به همکاری با آزادیخواهان می پردازد و در نهضت جنگل از یاران نزدیک میرزا کوچک خان می شود.
از مرحوم دهقان تنها یک دیوان شعری بر جای مانده است. اشعار میهنی و سیاسی فراوان وی نشان دهنده عشق او به میهن است. دهقان در مدح حضرت علی (ع) نیز غزلیات، قصائد و ترجیع بندهایی به نظم آورده است. غزلیات، اشعار سیاسی و میهنی، قطعات و حکایات، قصاید، ترجیع بند و ترکیب بند و مسمط، رباعیات، مصائب و مراثی، متفرقات و مثنوی ناتمام بهار دهقان اشعار تشکیل دهنده دیوان پیش رو هستند .
شعر پایداری هر تعریفی که داشته باشد، جانمایۀ خود را از جنبشهای آزادی خواهانۀ مردمی دارد. نهضت سیاسی جنگل، به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی، یکی از آن جنبشهاست که در اواخر قرن پیش، روی نموده است. این جنبش به دلیل بنیان مردمی و اهداف انسان دوستانهاش مورد ستایش اهل نظر و هنر قرار گرفته، به ساحت شعر راه یافته است. در این میان اسماعیل دهقان را، باید شاعر ویژهسرای این نهضت دانست که علاوه بر وابستگی سازمانی با نهضت جنگل، دلبستگیهای عاطفی نمایانی نیز با آن داشته است.
آه که خصم جنوب عربده آغاز کرد
شکست قانون رحم مخالفت ساز کرد
کینه دیرینه را عاقبت ابراز کرد
به روی ایرانیان در ستم باز کرد
طعنه او از جنوب حمله روس از شمال
رقیب انصاف کش رایت کین برفراشت
به محو ایرانیان یکسره همت گماشت
به کشتزار وطن تخم شر و فتنه کاشت
به رفع غوغا دهد سپس به ما یاد داشت
وگرنه با جیش هند ختم کند قیل و قال
ندا نما با چه هر این متمدن دول
کنند با جد و جهد به کار ایران خلل
نسخ کنند از چه رو حقوق بین الملل
چرا نه باما کنند به طبق قانون عمل
بر اقویا شد مگر خون ضعیفان حلال
غله و آذوقه مان ز کینه تاراج کرد
دهکده های وطن به توپ آماج کرد
وطن پرست ار بدید به هند اخراج کرد
گاهی بیغاره خواست گه طلب باج کرد
گاهی آشوب کردگهی نمود اختلال
خیزید ایرانیان حال وطن شد پریش
چو عقرب این ناکسان زنند او را به نیش
به بلع ما آمدند گرگان در جلد میش
ما را باید شویم بینا در کار خویش
کوشیم بر حفظ ملک وللحروب رجال
ایران ای مدفن پادشاهان کبیر
ایران ای مأمن مدافعان دلیر
به دست خصم معیل ، مباد افتی اسیر
ننگ است شیر ار شود اسیر روباه پیر
به باغ شایسته نیست ، جای گزیند شغال
خیزید ایرانیان ، دور شویم از نفاق
که از نفاق اوفتاد ، ماه وطن در محاق
قوموا يانائمين ، وقتكم الان ضاق
چون ملل حیله گر ، کنیم ما اتفاق
چسان اجانب کنند ، حقوق ما پایمال ؟
اگر چه داده است خصم ، خرمن ما را به باد
شکوه نما کم ز غیر ز خویشتن داد داد
چرا که خارج شدیم ، ز راه و رسم وِداد
علاج این درد نیست ، جز اتحاد اتحاد
شویم از اتحاد ، قرین مجد ومعال
آه که ما غافلیم ، ز حال زار وطن
که شد ز باد نفاق ، خزان بهار وطن
سیل فتن جاری است ، ز جویبار وطن
خبز سر و جان کنیم ، هلا نثار وطن
زندگی آخر چه سود ، به ذلت و انفعال ؟
زندگی آخر چه سود به ذلت و انفعال
برادران وطن ، رفت وطن وای وای
به قید غم اندر است ، مام کهن وای وای
گشته لگد کوب خصم ، باغ و چمن وای وای
چگونه ما غافلیم ، ز خویشتن وای وای
به خواب خوش اندريم ، فناست ما را مآل
خیزید کز تیه جهل ، سوی تعالی رویم
ز کین تبرّا کنیم ، رو بتولا رویم
چه ذره از جذب خور ، به چرخ اعلی رویم
تا بر معشوق خویش ، عشاق آسا رویم
کنیم از انقاق ، بمهر او اتکال
***
عهد کردم که دگر ازتوشکایت نکنم
به خلایق زجفای توحکایت نکنم
گرزبیدادر تویك قطره خون گردد دل
از دل خونشده خویش ، حمایت نکنم
عاشقان شکوه ز معشوق کنند اما من
ای صنم از تو جزاظهار رضایت نکنم
میکشد رشکم اگر کس شودت عاشق ليك
چون فرومایه نیم از تو سعایت نکنم
تیر مژگان تو گر کرد تنم را آماج
جزبچشم سیهت عرض جنایت نکنم
اشتباهاشبی ار ، وعده وصلم بدهی
این حدیثی است کزوهیچ روایت نکنم
مؤمنی را نکنم حکم که برگرد از کیش
کافر عشق به اسلام هدایت نکنم
شده درعشق ، جنون ، راهنما دهقان را
لاجرم ، فلسفه عقل ، رعایت نکنم
***
اگرچه وعدۂ وصل آن صنم بما داده است
بهوش باش که دردام ، دانه بنهاده است
چسان نوید محبت بدل قبول کند ؟
کبوتری که گرفتار چنگ صیاد است
دوچشم مست تو چون فوج بی نظام زکین
بسوخت شهر دلم ، آه این چه بیداد است ؟
صلای لطف توایدوست نقش بر آب است
بنای مهرتوای یار ، سست بنیاد است
زغارت فقرا آن صنم ، چه خوشحال است ؟
به قتل بیگنه آن نازنین ، چه دلشاد است !
تنم به قید سرزلف او ، گرفتار است
دلم زناوک مژگان او ، به فریاد است
تو حامی ضعفائی ؟ حدیث آتش و آب
يخ وحرارت ؟ این جمع بين اضداد است
ببین اساس تمدن ، چه آتشی افروخت ؟
که سوخت هستی وشد خاك وخاك برباد است
زبس به فتنه گری کرده یار ، خو ، « دهقان »
که خویشتن هم ، دردام فتنه افتاده است ؟
***
چه شبی است دارم امشب ، تب عشق آتشینی
که بجزغمم ببالین ، ننشسته همنشینی
منم و دوچشم گریان ، که ستاره میشمارم
توئی و دوچشم فتان ، که بخواب نازنینی
بلب توخال مشکین ، بنموده جا ، که گوئی
بنشانده دست قدرت ، سرخاتمی ، نگینی
نه کسی زتست بدبین ، نه زدرد جور ، غمگین
که به چین زلف پُرچین ، همه راتو ، دردچینی
چو بر آسمان کنی رو ، مه برج آسمانی
چوتودرزمین خرامی ، خورخاورزمینی
بمیان عشقبازان ، منم آنکه بی نطیرم
بجميع خوبرویان ، توئی آنکه بی قرینی
زکسی نمی هراسی ، کنی آنچه خود پسندی
زکسی نمیگریزی ، تو که سد آهنینی
مگشا نقاب ازرو ، که هلاك علم و زهدی
منما شكنج گیسو ، که فنای عقل و دینی
همه عاشقان شیدا ، عجبند ازتو « دهقان »
که زدوستان ، نه شادی ، نه زدشمنان غمینی