- موجودی: موجود
- مدل: 193578 - 202/4
- وزن: 0.50kg
دیوان قصائد و مثنویات و تمثیلات و مقطعات خانم پروین اعتصامی
نویسنده: پروین اعتصامی
ناشر : ابوالفتح اعتصامی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 342
اندازه کتاب: وزیری - سال انتشار: 1341 - دوره چاپ: 5
کمیاب - کیفیت : صفحات درحد نو _ نو ؛ لبه جلد زدگی مختصری دارد
مروری بر کتاب
دیوان قصائد و مثنویات و مقطعات خانم پروین اعتصامی
دیوان پروین نخستین بار در ۱۳۱۴ش به طبع رسید.در آن زمان وی شاعری معروف و شناخته شده بود و بیست سال از شروع شاعری او میگذشت و اهل فضل و ادب با اشعار او در دوره دوم مجله بهار که به همت پدر وی انتشار مییافت، آشنا بودند.
با آنکه پروین معاصر ما بوده، آگاهی ما از خصوصیات فردی و شخصیت و حوادث زندگانی او در حد شگفت آوری اندک و محدود است.راوی دست اول و مطمئن احوال شخصی او، ابوالفتح اعتصامی، شرح حالی بس فشرده و مجمل از او در دیوان وی به دست داده است.از منابع معتبر نزدیک به تاریخِ وفات پروین میتوان از دفتر کوچکی به نام مجموعه مقالات و قطعات اشعار، که به مناسبت درگذشت و اولین سال وفات خانم پروین اعتصامی نوشته و سروده شده است و نخستین بار در تیر ۱۳۲۳ در تهران به چاپ رسیده، نیز یاد کرد.
از مجموع گزارشهای کسانی که پروین را از نزدیک دیده و یا با او سابقه دوستی و آشنایی داشتهاند، چنین معلوم میشود که وی زنی باوقار و متین و کم سخن و صاحب عزت نفس و مناعت طبع بوده و صداقت و صراحت و تواضع و پاکی طینت و عقیده و خوشرفتاری و پاکدامنی را همراه با گوشه گیری و بی علاقگی به حضور در محافل و مجامع در وجود خویش جمع داشته است.
دیوان اشعار وی نیز از حوادث و وقایع شخصی و اجتماعی تقریباً خالی است و در آن غیر از قطعهای که در «تعزیت پدر» و شعری که برای سنگ مزار خود سروده و نیز شعر «نهال آرزو» که برای جشن فارغ التحصیلی کلاس خود در جوزای (خرداد) ۱۳۰۳ گفته است و یکی دو شعر دیگر، شعر دیگری که صراحتاً به شناخت شخص شاعر کمکی کند، وجود ندارد.
آنچه از مضامین و معانی اشعار پروین میتوان درباره خلقیات و روحیات او استنباط کرد، دلبستگی عمیق وی نسبت به پدر و استعداد وافر و شوق فراوان او به آموختن علم و دانش است و دیگر پاکی و پاکدامنی و روحیه ظلم ستیزی و مخالفت با ستم و ستمگران و حمایت و ابراز همدلی و همدردی با محرومان و ستمدیدگان.
اگرچه در ره هستی هزار دشواریست
چو پر کاه پریدن زجا سبکساریست
بپات رشته فکندست و روزگار هنوز
نه آگهی تو که این رشته گرفتاریست
به گرگ مردمی آموزی و نمیدانی
که گرگ را زازل پیشه مردم آزاریست...
بیش از پنجاه سال از در گذشت پروین اعتصامی -« زنی مردانه، در قلمرو شعر و عرفان» - می گذرد و نزدیک به هفتاد سال است که فارسی زبانان با اشعار او آشنایی دارند.در این هفتاد سال اشعار پروین اعتصامی نزد همگان پذیرس عام یافته و بسیاری از ابیات آن به صورت ضرب المثل بر زبان خواص و عوام جاری گشته است. چاپهای متعددی که از دیوان او صورت گرفته بیانگر این مقبولیت است.
دیوان پروین آکنده از حقایق الهی و معنوی و مفاهیم عالی انسانی و پند و اندرز و توصیه به خردمندی و نکوهش کبر و غرور و نخوت و ظلم ، و نفرت از فقر و تبعیض و اختلاف طبقاتی و همدردی با مظلومان و بینوایان و رنجدیدگان و رنجبران است. رنگ ملایمی که از تابش نور عرفان و فلسفه به مفاهیم مورد نظر شاعر افتاده، چندان تند نیست که چشم عامّه خوانندگان را بیازارد، اما در عوض به شعر او جلا بخشیده است.روح عاطفی پروین و احساسات زنانه و مادرانه او که عمدتاً در قطعات و مناظرات تجلی یافته، با روحی عرفانی و اخلاقی که در قصاید منعکس شده، ترکیب دلپذیری به وجود آورده است.
تعداد اشعاری که پروین در آنها سخت ترین انتقادها را بر شاهان وارد میکند و از ظلم و ستم اغنیا و قدرتمندان و درد و رنج محرومان یاد میکند، به اندازهای زیاد است که مایه حیرت میشود.پروین در «صاعقه ما ستم اغنیاست» به تقبیح ظلم میپردازد، در شعر «ای رنجبر» زحمتکشان را به انقلاب در برابر ظالمان فرا میخواند، در شعر «تیره بخت» فقر را به تصویر میکشد و در شعر «شکایت پیرزن» مشروعیت سیاسی دولت را مورد شک و تردید قرار میدهد.
ملک الشعرای بهار که مقدمهاش بر دیوان پروین الهام بخش منتقدان دیگر شده، از تأثیر ناصرخسرو و سنائی و حتی حافظ و سعدی بر پروین یاد کرده و دیگران نیز گهگاه شباهت مضمونی آشکاری میان بعضی از اشعار پروین با شعر قدما مشاهده کردهاند و فی المثل قطعه «اشک یتیم» او را با قطعه «آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی» از انوری یا مثنوی «لطف حق» را با ابیاتی از مثنوی مولانا هم مضمون دانستهاند.
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست