- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 152260 - 50/1
- وزن: 0.60kg
دیوان غزلیات و قصائد و رباعیات مشتاق
نویسنده: میرعلی مشتاق اصفهانی
به کوشش : حسین مکی
ناشر: مروج
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 208
اندازه کتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1345 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : در حد نو ؛ مهر دارد
مروری بر کتاب
گفتم ز صبر کار به سامان شود، نشد
طالع به حکم و بخت به فرمان شود، نشد
یا آنکه ترک او به جفا دل کند، نکرد
یا آنکه او ز کرده پشیمان شود، نشد
یا جان ز دام کفر خط او رهد، نرست
یا آن فرنگ زاده مسلمان شود، نشد
یا همچو شمع آتش هجرت کشد، نکشت
یا گلخن فراق گلستان شود، نشد
یا ذوق شهد وصل تو از دل رود، نرفت
یا عادتم به تلخی هجران شود، نشد
یا خود به کوی وصل تو دل ره برد، نبرد
یا جذبه ی تو سلسله جنبان شود، نشد
مشتاق یا به راه غمت جان دهد، نداد
یا مشکل فراق تو آسان شود، نشد
میرسید علی مشتاق اصفهانی از شاعران به نام قرن دوازدهم و بنیانگذار مکتب بازگشت است. وی در حدود سال 1101 هجری در اصفهان به دنیا آمد. بنا به روایت آذر بیگدلی، مشتاق از دوره کودکی به نظم روی آورد و در میان انواع شعر، بیشتر متمایل به غزلسرایی و رباعی گویی بود و پس از اندک زمانی از تمامی استادان این فن، پیشی گرفت و به استادی رسید و پیشگام نهضتی در شعر پارسی به نام «نهضت بازگشت ادبی» معروف شد.
عبدالرزاق بیک دنبلی هم در بیان حال مشتاق آورده است:
«چون بساط چمن نظم از اقدام خیالات خام شوکت و صائب و وحید و مایشابه به هم و از استعارات بارده و تمثیلات خنک، لگدکوب شد و یکبارگی از طراوت و رونق افتاد مشتاق به تماشای گلزار نظم آمده طومار سخن سرایی آن جمع را چون غنچه بهم پیچیده و بساط نظمی که خود در آن صاحب سلیقه بود و آن روش ضمیری و نظیری است بگسترانید، بر سر شاخسار سخن نواها ساخت و نغمه ها پرداخت، عند لیبان خوش نوای عصر او را مقتفی آمدند، اشعار رنگینش زینت نغمات مطربان باربد نوای آن زمان شد و ترنمات شیرینش نقل محفل ظرفای مجلس آرا.»
شاعران و سخن شناسان هم عصر مشتاق، او را می ستودند. محمودمیرزا قاجار در سفینه المحمود او را «سیدالشعراء» خوانده و اختر در تذکره ی خود، او را «اکابر شعرای عظام و اماجد فصحای ذوالاحترام » دانسته و عبدالرزاق خان دنبلی در حدایق الجنان، ضمن ستایش مشتاق و حمله به شاعران سبک موسوم به هندی؛ به خصوص صائب، می نویسد: « چون بساط چمن نظم، از خیالات خام شوکت و صائب و وحید و مایشابه به هم و از استعارات بارده و تمثیلات خنک لگدکوب شد و یکبارگی از طراوت و رونق افتاد، مشتاق به تماشای گلزار نظم آمده و طومار سخن سرایی آن جمع را چون غنچه به هم و بساط نظمی که خود در آن صاحب سلیقه بود و آن روش ضمیری و نظیری است بگسترانید؛ برسر شاخسار سخن نواها ساخت و نغمه ها پرداخت، عندلیبان خوش نوای عصر او را مقتفی آمدند»
مخوان ز دیرم، به کعبه زاهد، که برده از کف، دل من آنجا
به ناله مطرب، به عشوه ساقى، به خنده ساغر، به گریه مینا
به عقل نازى، حکیم تا کى، به فکرت این ره، نمىشود طى
به کنه دانش، خرد برد پى، اگر رسد خس، به قعر دریا
چو نیست بینش، به دیده دل، رخ ار نماید، حقت چه حاصل
که هست یکسان، به چشم کوران، چه نقش پنهان، چه آشکارا
چو نیست قدرت، به عیش و مستى، بساز اى دل به تنگدستى
چو قسمت این شد، ز خوان هستى، دگر چه خیزد ز سعى بیجا
ربوده مهرى چو ذره تابم، از آفتابى در اضطرابم
که گر فروغش به کوه تابد ز بىقرارى درآید از پا
در این بیابان ز ناتوانى، فتادم از پا چنانکه دانى
صبا پیامى ز مهربانى، ببر ز مجنون به سوى لیلى
همین نه مشتاقِ آرزویت، مدام گیرد سراغ کویت
تمام عالم به جستوجویت، به کعبه مؤمن به دیر ترسا