- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 183943 - 108/1
- وزن: 1.00kg
دیوان عنصری بلخی
نویسنده: ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی
به کوشش: محمد دبیر سیاقی
ناشر: سنایی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 435
اندازه کتاب: وزیری سلفون - سال انتشار: 1363 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت : صفحات نو ؛ غطف کتاب سائیدگی دارد
مروری بر کتاب
با حواشی و تعلیقات و تراجم احوال و فهارس و لغت نامه و مقابله با نسخه های خطی و چاپی
من گفت نیارم که تو ماهی صنما
روشن بتو گشت ماه و ماهی صنما
من شاه جهان مرا تو شاهی صنما
فرمانت روا بهر چه خواهی صنما
ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی شاعر پارسیگوی بلخ، مشهور به عنصری بلخی در سال ۳۵۰ هجری قمری زاده شد. امیر نصر برادر سلطان محمود غزنوی، وی را به غزنه فراخواند. سلطان محمود غزنوی به او توجه نشان داد و به او عنوان ملکالشعرایی داد. عنصری در سال ۴۳۱ هجری قمری درگذشت.
از ویژگیهای سرودههای عنصری بلخی این است که او در بیان مفاهیم دقیق و خیالپردازیهای باریکبینانه مهارت بسیار دارد.کمتربیتی از این صاحبسخن دیده میشود که مضمونی نو در آن یافت نشود و این تازگی از ذوق خلاق او سرچشمه میگیرد:
در عشق تو کس پای ندارد جز من
بر شوره کسی تخم نکارد جز من
با دشمن و با دوست بدت میگویم
تا هیچ کست دوست ندارد جز من
میتوان چنین گفت که عنصری بلخی در شعر خود بیشتر از منطق و برهان الهام گرفته است تا این که ذوق و شور و هیجان راهنمای سرایش او باشد.مناقب و بزرگواری او اظهر من الشمس است و سرآمد شعرای روزگار سلطان محمود بوده و او را ورای طورِ شاعری فضایل بسیار است. و بعضی او را حکیم نوشتهاند. چنین گویند که در رکاب سلطان محمود همواره چهارصد شاعرِ متعین ملازم بودندی و پیشوا و مقدم طایفۀ شعرا استاد عنصری بود، و همگان بر شاگردی او مقرّ و معترف بودند و او را در مجلس سلطان منصب ندیمی با شاعری ضمّ بود و پیوسته مقامات و غزوات سلطان نظم کردی. او را قصیدهای است مطوّل قریب به یکصد و هشتاد بیت که مجموع غزوات و حروب و فتوح سلطان را در آن قصیده به نظم آورده.
و در آخر سلطان محمود استاد عنصری را مثالِ ملکالشعرایی قلمرو خود ارزانی داشت و حکم فرمود در اطراف ممالک هر کجا شاعری و خوشگویی باشد سخن خود بر استاد عرضه دارد تا استاد غث و ثمین آن را منقح کرده، در حضرت اعلی به عرض رساند؛ و همه روز مجلس استاد عنصری، شعرا را مقصدی معیّن بود، و او را جاهی و مالی عظیم بدین جهت جمع شده، و فردوسی او را در نظم شاهنامه تحسین بلیغ میکند و آن حکایت به جایگاه خود خواهد آمد، و الله و اعلم.
عنبر است آن حلقه گشته زلف او یا چنبر است
چنبر است آری ولیکن چنبر اندر عنبر است
اصل او از زنگ و بر یک اصل او سیصد شکن
هر شکنجی را که بینی ز اصل او سیصد سر است
هر سری را باز سیصد بند گوناگون چنانک
زیر هر بندی ازو یک مشت مشک اذفر است
طبع او طبع بهار آمد که دایم همچو او
گلبر است و گل نگار و گل کش و گل پرور است
گر همی گل پرورد طبع بهاران کار اوست
طبع او گل پرورد زیرا که گل را مادر است
چون بهار آید ز طبع او دمد نی ریح گل
این بهار از گل دمیده ست این از آن نیکوتر است
من نه این جویم ، نه آن خواهم که هر دو بیهده ست
نو بهار من مدیح شاه فیروز اختر است
شاه نصرت ناصر الدین بوالمظفر کز ظفر
در جهان معروف گشت آنجا که شهر و کشور است
گر هنر جویی هنر مر طبع او را خادم است
گر ظفر خواهی ظفر مر عزم او را کهتر است
نام هرکس را به گیتی آفرین زیور بود
باز نام او به گیتی آفرین را زیور است
لفظ او بشنو اگر گوهر همی جویی از آنک
زیر هر حرفی ز لفظ او کناری گوهر است
هر گه را روشن نماید روز بی دیدار او
دیده در چشمش نه دیده آب داده خنجر است
تا ز جودش پر نشد هر چند آز و طمع بود
پر نگشت از مدح او هر چند درج و دفتر است...