- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 187879 - 110/6
- وزن: 0.50kg
دیوان طرزی افشار
نویسنده: سردار غلام محمدخان طرزی
مصحح و مدون: تمدن
ناشر: ادبیه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 295
اندازه کتاب: رقعی گالینگور - سال انتشار: 1338 - دوره چاپ : 2
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو
مروری بر کتاب
از بلدهٔ قزوین به صفاهان سَفَریدم بیخرجی و بیاسب خرامان سفریدم
یاران سفریدند به جمعیّت و من هم یک قافله با حال پریشان سفریدم
محمد طرزی افشار، شاعر ایرانی عهد شاه عباس دوم و شاه صفی، در اوایل سدۀ یازدهم و به سال ۱۰۶۰ق در روستای طرزلوی ارومیه دیده به جهان گشود. وی علوم ابتدایی را در زادگاه خود فراگرفت و پس از آن به ارومیه رفت و در آن شهر به تکمیل دانش خود پرداخت و اندک زمانی بعد از آن راهی قزوین و سپس اصفهان شد و به دربار شاه صفی و پس از آن به مجلس شاه عباس دوم (۱۰۳۸-۱۰۷۷ق) راه یافت.
طرزی افشار شاعری است غزلسرا و بخش عمدهای از دیوان او شامل غزلیات است. رباعی و قصیده و قطعه و مثنوی و ترجیعبند نیز از دیگر قالبهای شعری است که طرزی افشار در آنها طبعآزمایی کرده است. او همچنین اشعاری در مدح شاه عباس دوم صفوی و بحر طویلی در ستایش صفویان و بیان شرح حال خود دارد. شیوۀ طرزی در انتخاب واژگان منحصر به خود اوست؛ بدین نحو که وی از اسمها و کلمات مختلف، مصادر و افعال جعلی جدیدی ساخته و در اشعار خود مکرر از آنها بهره برده است تا آنجا که تخلص «طرزی» را ناشی از گرایش او به این طرز نو میدانند. بسامد بالای کلمات و عبارات و جملات ترکی نیز از دیگر ویژگیهای سبکی شعر طرزی است. او از زمرۀ شاعران طنزپرداز است که گاه در اشعار او معانی عرفانی و اخلاقی نیز دیده میشود.
دلم گرفت ز جاها چرا نتبریزم گشادِ دل بُوَد آنجا چرا نتبریزم
علیالخصوص یخیدم ز اردبیلیدن برای جَذوه موسی چرا نتبریزم
***
تُرکیدم و تاتیدم و آنگه عربیدم در دیدهٔ کوتهنظران بوالعجبیدم
شعبان رمضان گر بِپَلاوَم مَتَعَجُّب بیآش جمادیدم و بینان رجبیدم
مَنعید ز وصلیدنِ او دوش رقیبم مُشتی گَرِهانیده به جبههش ضَرَبیدم
***
مبادا که از ما ملولیده باشی حدیث حسودان قبولیده باشی
چو درس محبت نخواندی چه سود ار فروعیده باشی اصولیده باشی
برو طرزیا! زلف خوبان به چنگات زمانی بیافتد که پولیده باشی
***
تو پادشاه حسنی و من میگدایمات دشنام میدهی و من از جان دعایمات
میروشنی چو بدر ِ شب ِ دیگران و من همچون هلال ِ یک شبه، می از برایمات
در خود به تیغ ِ تیز، سر از تن جداییام دامن نمی ز دست ِ ارادت رهایمات
در راه عشق ِ یار ِ وفادار، مال چیست گر جان کنی قبول، روان میفدایمات
میقیمتم ببوسی از آن لعل ِ جنس ِ جان جانا مرو، اگرچه گران میبهایمات
گرزان که دستبوس تو دستام نمیدهد خوش دولتیست بوسه که بر نقش پایمات
تا در بهای نان، ندهی جان، در اصفهان طرزی در این زمانه نمیکدخدایمات