- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 110581 - 15/4
- وزن: 0.40kg
- UPC: 85
دیوان شیخ الرئیس افسر
نویسنده: محمدهاشم میرزا شیخالرئیس افسر , عبدالرحمان پارسا تویسکرانی
ناشر: ما
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 160
اندازه کتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1362 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت : نو
مروری بر کتاب
شاهزاده محمدهاشم میرزا (زادهٔ ۱۴ دی ۱۲۵۸، سبزوار، درگذشتهٔ ۱۸ شهریور ۱۳۱۹، تهران) ملقب به شیخالرئیس و متخلص به افسر پسر نورالله میرزا پسر محمدهاشم میرزا پسر محمدرضا میرزا پسر فتحعلی شاه بود.وی از شاگردان حاجی میرزا حسن حکیم (داماد حاجی ملا هادی سبزواری) و حاجی میرزا حسین سبزواری بود.او پس از درگذشت ابوالحسن میرزا شیخالرئیس، از طرف احمد شاه شیخالرئیس لقب گرفت.
در ۱۳۲۷ هجری قمری نمایندهٔ مجلس شورای ملی و در ۱۳۳۰ هجری قمری رئیس معارف و اوقاف خراسان شد. او نه دورهٔ متوالی سمت وکالت مجلس را داشت.وی شاعری خوشسخن بود و مدتی ریاست انجمن ادبی را در تهران داشت. در اشعار خود مباحث اجتماعی را مطرح میکرد. او سرایندهٔ سرود شاهنشاهی ایران است.
افسر از مؤسسان انجمن ادبی ایران بود و سال ها جلسات انجمن به ریاست او اداره می شد. چون به لهجهٔ غلیظ سبزواری صحبت می کرد ، روزنامهٔ ناهید به او لقب چلچله الوکلاء داده بود. او در تهران درگذشت. آرامگاهش در امامزاده عبدالله است. "کلیات اشعار" او در حدود چهارهزار بیت است که با مقدمه و تصحیح عبدالرحمان پارسا انتشار یافته و قسمتی از آن به نام "پندنامهٔ افسر" در شیراز به طبع رسیده است.
گفتم که روی خوب تماشا نمیکنم
دل را اسیر زلف چلیپا نمیکنم
در کوچه های عشق قدم هم نمیزنم
خود را همیشه واله و شیدا نمیکنم
پیرم دگر ببزم جوانان نمیروم
اسباب عیش و نوش مهیا نمیکنم
رسوا شدن به عشق بود گر چه آرزو
خود را به چشم جامعه رسوا نمیکنم
به شور عقل دست به کاری نمیزنم
از شور عشق معرکه بر پا نمیکنم
دیدم به عقل میشود اجرای این مرام
آن هم ز دست رفته و پیدا نمیکنم
مشغول توبه بود دلم چهره تو دید
گفتا ز عشق توبه خدایا نمیکنم
تا جای داشت سینه به تیرش هدف نمود
دیگر از او توقع بیجا نمیکنم
زخمی که از تو باشد مرهم نمی نهم
دردی که از تو بود مداوا نمیکنم
جانم به لب رسیده اگر هم به شب رسد
آنشب همان شبی است که فردا نمیکنم
ای مدعی ز یار خبر آور و به بین
جان می کنم نثار رهت یا نمیکنم
ای دل نیاز جز به بر دوست خوب نیست
زآنرو شکیب از تو تقاضا نمیکنم
افسر دگر ز ناله خود ناامید باش
میگفت رخنه در دل خارا نمیکنم