- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 68074 - 107/4
- وزن: 1.50kg
- UPC: 50
دیوان خلاق المعانی
نویسنده: کمال الدین اسماعیل اصفهانی - سید احمد بهشتی شیرازی
ناشر: روزنه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 440
اندازه کتاب: رحلی گالینگور - سال انتشار: 1376 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
همراه با کشف الابیات
کس نیست که تا بر وطن خود گرید بر حال تباه مردم بد گرید
دی بر سر مردهای دوصد شیون بود امروز یکی نیست که بر صد گرید
کمالالدین اصفهانی از شعرای پرآوازهای است که تأثیرات زیادی بر شعر حافظ داشته است. دیوان وی سالها نایاب بود و اینک از روی نسخۀ چاپ سنگی هند افست شده و کشفالابیات دیوان نیز در آخر کتاب آمده است.از شاعران ایرانی، حافظ شیرازی حق کمال را ادا کرده است. حافظ با اینکه کمتر از گذشتگان خود نام برده ولی بیتی از کمال اسماعیل را در اشعار جاودانه خود آورده و به نام کمال نیز اشاره کرده است:
گر باورت نمی شود از بنده این حدیث
از گفته کمال حدیثی بیاورم:
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
کمال الدین اسماعیل اصفهانی شاعر و عارف ایرانی به سال 568 قمری چشم به جهان گشود و در 635 دیده از جهان فروبست.در کودکی فنون و رموز شاعری را از پدر خود عبدالرزاق اصفهانی آموخت و همانند پدر به سرودن قصیده در مدح شاهان پرداخت. او مداح بزرگان بود ولی در میان مدایح، به نکات حکمی نیز توجه داشت. او چنان در ابداع و ایجاد و آفرینش معانی مهارت یافت که به خلاق المعانی شهره شد.
ویژگی شعر او توانمندی در اوزان و در نظر گرفتن معانی دقیق و ظریفی است که در میان ابیات پنهان شده و برای یافتن آن ها و کشف معنای دقیق شعر باید چند بار به مطالعه دقیق اشعار پرداخت. گروهی از متعصبان به دلیل این که او اهل سنت و مدیحه سرای شاهان بوده است، وی را وقعی نمی نهند ولی کسی نمی تواند تاثیر او را بر شعر فارسی انکار کند تا جایی که منتقدان از او به عنوان آخرین قصیده سرای توانمند ایرانی نام می برند. به هر حال او شاعر شناخته شده ای در ایران نیست ولی در آسیای صغیر و ادبیات ترکی بسیار مورد توجه است. شاعران و ادیبان عثمانی او را به عنوان نماد شعر فارسی می شناخته اند، در اشعار خود از او سرمشق گرفته اند و بارها نام او را در آثار خود آورده اند.
رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز
کمان پشت دوتا چون به زه درآوردی ز خویش ناوک دلدوز حرص دور انداز
تبارکالله از آن میل من به روی نکو تبارکالله از آن قصد من به زلف دراز
کنون چه گیسوی مشکین مرا چه مار سیاه کنون چه شعله آتش مرا چه شمع طراز
دریغ جان گرامی که رفت در سر تن دریغ روز جوانی که رفت در تک و تاز
دریغ دیده که برهم نهاد میباید کنون که چشم به کار زمانه کردم باز
دریغ و غم که پس از شصت و اند سال ز عمر به ناگهان به سفر میروم نه برگ و نه ساز
به صدهزار زبان گفت در رخم پیری که این نه جای قرار است خیز واپرداز
برون ز کنج قناعت منه تو پای طلب که مرغ خانگی ایمن بود ز چنگل باز