- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 61206 - 114/6
- وزن: 1.00kg
- UPC: 75
دیوان حکیم عنصری
نویسنده: ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 244
اندازه کتاب: رقعی جلد چرم - سال انتشار: 1249 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : عالی
مروری بر کتاب
ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی شاعر پارسیگوی بلخ، مشهور به عنصری بلخی در سال ۳۵۰ هجری قمری زاده شد. امیر نصر برادر سلطان محمود غزنوی، وی را به غزنه فراخواند. سلطان محمود غزنوی به او توجه نشان داد و به او عنوان ملکالشعرایی داد. عنصری در سال ۴۳۱ هجری قمری درگذشت.
دولتشاه سمرقندی در تذکرهٔ خویش در باب عنصری چنین مینویسد:
«مناقب و بزرگواری او اظهر من الشمس است و سرآمد شعرای روزگار سلطان محمود بوده و او را ورای طورِ شاعری فضایل بسیار است. و بعضی او را حکیم نوشتهاند. چنین گویند که در رکاب سلطان محمود همواره چهارصد شاعرِ متعین ملازم بودندی و پیشوا و مقدم طایفۀ شعرا استاد عنصری بود، و همگان بر شاگردی او مقرّ و معترف بودند و او را در مجلس سلطان منصب ندیمی با شاعری ضمّ بود و پیوسته مقامات و غزوات سلطان نظم کردی. او را قصیدهای است مطوّل قریب به یکصد و هشتاد بیت که مجموع غزوات و حروب و فتوح سلطان را در آن قصیده به نظم آورده.
در آخر سلطان محمود استاد عنصری را مثالِ ملکالشعرایی قلمرو خود ارزانی داشت و حکم فرمود در اطراف ممالک هر کجا شاعری و خوشگویی باشد سخن خود بر استاد عرضه دارد تا استاد غث و ثمین آن را منقح کرده، در حضرت اعلی به عرض رساند؛ و همه روز مجلس استاد عنصری، شعرا را مقصدی معیّن بود، و او را جاهی و مالی عظیم بدین جهت جمع شده، و فردوسی او را در نظم شاهنامه تحسین بلیغ میکند و آن حکایت به جایگاه خود خواهد آمد، و الله و اعلم.»
اشعار بازمانده از عنصری به حدود دو هزار بیت میرسد که به نقل از مجمعالفصحا اصل این دیوان سیهزار بیت بوده است و شامل قصیده، غزل، رباعی، قطعه، ترکیببند، و مثنوی است. بیشتر قصیدههای او در ستایش سلطان محمود غزنوی و مسعود غزنوی است. در قصیدهها و غزلهای عنصری اصطلاحات حکمت و منطق نیز وجود دارد. قصیدههای عنصری بی مقدمه است و بیشتر به وصف میپردازد. مهمترین مثنویهای عنصری عبارتند از: وامق و عذرا، شادبهر و عینالحیات، و سرخبت و خنگبت.
همیشه سر زلف آن سیمتن
گره بر گره یا شکن بر شکن
بپیچد همی چون من از عشق او
گره بر بنفشه شکن بر سمن
بشب ماند آن زلف و هرگز که دید
شب قیر گون روز را پیر من
چمیده یکی سرو شد در سرای
مر او را دل مهربانان چمن
شدم فتنه بر غمزگانش بلی
شود فتنه مردم چو بیند فتن
ز خردی دهانش اندرو مانده ام
که دارد دهن یا ندارد دهن
شد از مهر من چیره بر من چنانک
من از عشق او مانده اندر حزن
دگر یاد کردم من اندر غمش
ببندد مرا غمزگانش به فن
ولیکن نبندد که دارد نگاه
مرا از فنونش خداوند من
ملک نصر بن ناصر الدین کزو
گرفتند شاهان به نیکی سنن
به روشن دلش تازه باشد خرد
به پاکیزه جان زنده باشد بدن
دو دستش ببین تا ببینی عیان
دو بحر گهر موج شمشیر زن
پرستیدنش رکن آزادگیست
دل راد مردان بدو مرتهن
قرین زوال است دشمن از آن
که شد با ازل همتش مقترن