- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 134164 - 108/7
- وزن: 1.50kg
- UPC: 175
دیوان حسن دهلوی
نویسنده: حسن دهلوی
به کوشش : سیداحمد بهشتی شیرازی، حمیدرضا قلیچ خانی
ناشر: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 738
اندازه کتاب: وزیری گالینگور پارچه ای - سال انتشار: 1383 - دوره چاپ : 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو ؛ مهر دارد
مروری بر کتاب
شاعر قرن هفتم و هشتم
حسن دهلوی شاعری است مبتکر و معناگرا و کمتر دیده میشود که برای لفظ زیبا و آراسته معنا و مفهوم سخن را فدا کند، با این حال سعی دارد با هرگونه صنعت و فن شعری که در آستین دارد به آستان سخن قدم نهد... نوآوریهای حسن، علاوه بر ابتکارش در وزن، قافیه، و ردیف، درگسترهی واژگان و ترکیبات و تعابیر بدیع و زیباست". گفتنی است این دیوان بر اساس هفت نسخهی خطی، و با ذکر نسخه بدلها در پایان هر قطعه شعر، به چاپ رسیده است.
حسن دهلوی شاعر درویش مسلک قرن هفتم مرید خواجه نظام الدین اولیاء مولف کتاب فواید الفوائد می باشد غزلیات او سرشار از مضامین و نمودها و سمبل های عرفانی و مملوّ از از تعابیر شور انگیز عشق به معشوق و نیز معرف شخصیت بی ریا و ملامتی او می باشد.
امیر نجمالدین حسن بن علاء سجزی ملقب به «سعدی هندوستان» زاده ۶۵۰-۶۴۹ ه. ق. و درگذشته ۷۳۸-۷۳۷ ه. ق. ، از عارفان و شاعران بزرگ پارسیگوی قرن هفتم و هشتم هجری قمری در هندوستان است. امیر حسن اصالتاً سیستانی بوده و در هندوستان اقامت داشتهاست. وی کاتب شیخ نظام الدین اولیا و معاصر و دوست صمیمی امیر خسرو دهلوی، و مانند او شاعر دربار شاهان دهلی بود.
وی دیوانی شامل قصاید غالباً در مدح سلطان علاءالدین خلجی و غزلیات و قطعات و رباعیات و مثنوی در مدح همین سلطان دارد، ولی شهرتش بیشتر در غزلهای شیرین و روان و پرحالی است که در آن همچون فخرالدین عراقی سبک سعدی را به سبک حافظ نزدیک کردهاست. سبک امیر حسن در میان سبک عراقی و هندی است. به عقیده شبلی نعمانی «آن پایه از سوز و گداز و جوش و خروشی که در کلام او وجود دارد حتی در کشته محبت وی امیر خسرو هم یافت نمیشود»
تا نظر بازگرفتی ز گرفتاری چند
جز جگر هیچ نخوردند جگرخواری چند
دل ما خستهی چشم تو شد و تو همه عمر
نشدی رنجه به پرسیدن بیماری چند
چند از این غمزهزنان بر سر کوی آمدنت
تو مرا کشته شده گیر و چو من یاری چند
صفت نعمت دیدار تو را نشنیدند
طرفه مرغان که فتادند به گلزاری چند
گر حسن را نظری بر غلط افتاد ببخش
چشم بر عفو تو دارند گنهکاری چند
ما را به جز تو در همه آفاق یار نیست
مشفقتر از غم تو دگر غمگسار نیست
دامن چو گل سرشک چو لاله مژه چو ابر
ما را هوای عشق کم از نوبهار نیست
روزی به دیده چینم خاک ره تو را
شب نگذرد که بر دلم این خارخار نیست
گفتم ز شاخ وصل تو باری به ما رسد
آوازی از در تو برآمد که بار نیست
گفتی برو به کوی دگر کس قرار گیر
در عهدنامهی من و تو این قرار نیست
تا آسمان برآورم ایوان آرزو
لیکن بنای عمر چنین استوار نیست
ناز تو بیش باشد یا نالهی حسن
این هر دو را که نام گرفتم شمار نیست
نه دل پدید و نه دلبر، نه زر به دست و نه زورم
رها کنید که لختی چو بخت خویش بشورم
چه مرد عشق زنخدانش بودهام به مسکین
به چه فگند در آخر دلالت دل کورم
نخواستم که دگر ره روم به مجلس مستان
کمند گیسوی ساقی کشید و برد به زورم
به زلف چون حبش او هزار چین چو بدیدم
گه از حبش گهی از چین رسید غارت غورم
پری رخا تو سلیمان دستگاه مرادی
به زیر پای رعونت فرو ممال چو مورم
ز زرف خویش نسمی به من رسان گه مردن
که آن فرشتهی رحمت بس است مونس گورم
حسن چه گفت که ای سر به جیب ناز کشیده
به دامن کرم خود مرا بپوش که عورم
شاید ار یار کشد پرده بر آن روی چو ماه
چه توان کرد در آن روی بدین دیده نگاه
گر به داور برم او را که دلم را برده است
نبود راستتر از قامت او هیچ گواه
آب حیوان نستانم بَدَلِ خاک رهش
نور یوسف که بدل کرد به تاریکی چاه
توبه فرمایدم از عشق، مبادا که کنم
نیست در مذهب عاشق بتر از توبه گناه
هر یکی از ورقی عشق فرو خواند و نشد
به حقیقت کسی از سرّ حقیقت آگاه
چه توان کرد اگر رخت به منزل نرسید
خضر را نیز در این بادیه گم گردد راه
حسن ار سر طلبند از تو به شکرانه بده
طالب سرّ شدهای ذلک من فضل الله