- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 183987 - 110/3
- وزن: 0.50kg
دیوان جلال الدین عضد یزدی
نویسنده: جلال الدین عضد یزدی
به کوشش: احمد کرمی
ناشر: ما
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 300
اندازه کتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1366 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
سید عضدالدین یزدی از بزرگان زمان خود بود و در اواخر عهد سلطان ابوسعید بهادرخان چندی سمت شحنگی فارس را داشت. سخنرانی زبردست بود و در شعر «عضد» تخلص میکرد. این هنر در حقیقت میراث معنوی گرانبهایی است که از او به فرزندش سیدجلال رسیده است. سیدجلال الدین که به مناسبت انتساب به نام پدر خود به «جلال عضد» معروف شده و متخلص به «جلال» بود، از شاعران شیرینگفتار قرن هشتم هجری است.
تاریخ تولد او معلوم نیست، اما درگذشت او را بین سالهای 754 و 758 حدس زدهاند. جلال اشعارش همه شیرین و روان و شیواست. در قصیده به شیوه قصیدهسرایان قرن هفتم و در غزل به شیوه سعدی استادی و زبردستی نشان داده است. اشعار او افزون بر سلاست و انسجام لفظی و معنوی، از اندیشههای عرفانی نیز چاشنی گرفته است. در مجموع دیوان او دربرگیرنده اشعار دلنشینی است.
عضد یزدی، شاعر و دولتمرد سدۀ هشتم هجری است. از اوایل جوانی به کارهای دیوانی پرداخت و به مقامات عالیۀ حکومتی دست یافت. علاوه بر شاعری، در علوم رایج روزگار خود نیز، مهارت داشت. حافظ، در برخی از غزلیات خود، از شعر او تأثیر پذیرفته است. نسخهای ناقص از دیوان او که در کتابخانۀ نورعثمانیۀ استانبول نگهداری میشود، شامل قصاید، غزلیات، ترجیعبند و قطعات است. از آثار منثور او تنها تقریظ وی بر مجموعه رسائل رشیدالدین فضلالله همدانی در دست است. از میان اخلاف او، پسرش جلال، شاعری نامور بوده و نوهاش ابنجلال نیز شعر میسروده است.
به سر انگشت نما زاهد انگشت نما را
منظر دوست که تا سجده کند صنع خدا را
گر درین هر دو سرا خاک کف او به کف آرم
التفاتی نکنم حاصل این هر دو سرا را
آتشی دارم از آن سان که اگر برکشم آهی
جز سمومی نبود خاصیت باد صبا را
هیچ کس نیست که حال دل ما با تو بگوید
که چه سان می گذرد روز گرفتار بلا را
تو جفا کن وگرت میل وفا نیست چه باک
من نه آنم که تحمّل نکنم بار جفا را
مگس از شهد بر آساید و پروانه ز آتش
زانکه از اهل جفا نیست خبر اهل وفا را
رفتن از کوی تو یک گام که را قوّت و طاقت
و آمدن بر سر کوی تو که را زهره و یارا
هر که در دام تو افتد نکند یاد رهایی
هر که را درد تو باشد نبرد نام دوا را
این خیال است که روزی به عیادت برم آیی
کاین سعادت نبود طالع شوریده ما را
گر به پا دور شوم باز به سرپیش تو آیم
صد ره ار زانکه برانند من بی سر و پا را
نشکند عهد و وفای تو جلال ار تو شکستی
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را