- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 149112 - 59/3
- وزن: 1.50kg
دیوان اشعار مفتون همدانی
نویسنده: مفتون همدانی , رضا مفتون , سعید نفیسی
ناشر: زوار
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 834
اندازه کتاب: وزیری گالینگور روکشدار - سال انتشار: 1364 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت : نو ؛ لبه روکش کتاب سائیدگی مختصری دارد
مروری بر کتاب
باده حب علی در ساغــر مینـــای ماست بقعه بابا قلنـــدر منزل و مـــاوای مـــاست
در جوار تربت بابا مـــقام ماســت چون ما چو طفلانیــم و ایــنجا خانه بابای ماست
این مکان لامکان سیری که ما بگزیده ایم منزل ما ، محفل ما ، باغ ما ، صحرای ماست
مفتون همدانی یا سید میرآقا از شاعران قرن چهاردهم است. وی متولد ۱۲۶۸ هجری شمسی در همدان و متوفی به سال ۱۳۳۰ هجری شمسی است. سیدمیرآقا در سرودن شعر از سرآمدان معاصر بود و تخلص خود را مفتون انتخاب کرد. از دیوانی حجیم به نام دیوان مفتون به یادگار مانده است که استاد سعید نفیسی مقدمهای بر آن نوشته است.
عشق سرشار و علاقه مفرط وی به ورزش باستانی و جسم نیرومند و پرتحرک او باعث شد که در عنفوان جوانی در ردیف پهلوانان نامی این رشته قرار گیرد. مفتون شیفته ورزش بود و ورزشکاران بسیار را تربیت کرد. او طبع شعر خود را در این زمینه نیز آزموده است و شاید تنها شاعری است که در اشعارش فنون و اصطلاحات ورزش باستانی و کشتی را که بالغ بر شصت فن است نام برده و در ترجیحبندی بالغ بر ۲۶ بند گنجانده است. دیوانش به همت فرزندش سید رضا مفتون «پیمان» چاپ شده است.
فتون همدانی از عاشقان مولای متقیان و از ارادتمندان ادبا و شعرای زمان خود و همدان بوده است مورخان نوشته اند که اغلب شب های جمعه تا پاسی از شب در مقبره پیر سوخته دل و شاعر آزاده و قلندر دلداده به عشق و عرفان یعنی باباطاهر عریان که از بزرگترین ترانه سریان ایران است بسر می برده و در توصیف حال خود و ارادت به باباطاهر نوشته است .
ایدل ز ورزشی که بود رست باستــان سر وامزن که باب دل و جان ماسـت آن
روراست گویمت طلبی گر ره صـــلاح ایــــن راه را بـــرو که بود را راستــان
بشنو ز من که ورزش پـر ارزش قدیـم خود دفع لرزش است که آرم به داستـان
کاری که پوریـــای ولی پیـــر آن بود ایــن شعر را بخوان و بنه سر به آستان
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
اول به زورخانه چو رفتی زمین ببــوس آری زمین بنام جهــان آفــرین ببـــوس
از پهلوان و مرشد و از پیش کسوتـــان سر نه بر آستــان و پس آستـان ببــوس
خواهی که نور چشم شوی پیش این آن پیشــانی و جبیـن و رخ آن و این ببـوس
دست خدای را به حقیقت به دست گــیر این شعر بخـوان و زمین را چنین ببـوس
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
ایـن کــار رستــم زال اســت ای پسـر نــه کــار بچه بازی و حال است ای پسر
اینـــکار کار شیر و پلنگ است و ببرهاست می کار روبه است و شغال است ای پسر
مردانه رو اگر پـــی این کــار میــروی بی پیــرو اوســتا محال است ای پـــسر
این شعر را ز صدق بــبانگ بلند خوان جز این تمام خواب و خیال است ای پسر
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
اول برهنه چونکه شدی زیـر ســنگ رو اما نه خستـه چابک و چست و زرنگ رو
از پیش کسوتان همه دم احــترام کـــن تو شق گمــان مباش ظریف و زرنگ رو
جاسنگ را ببوس و بخواه از علــی مدد با یــاری علــی به میـــان دو سنـگ رو
در بحر عشق غوطه زن و ختم کن کلام ایــن جمــله را بگــو و به کـام نهنگ رو
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
اول میان گود چــو رفتــی زمین ببوس یعنــی زمیــن بنام جهــان آفرین ببوس
هر جا که جای تست فروتر از آن بپـای بشناس جای خویش و بـدستت نگین ببوس
بـــازوشان و سینــه کــار آزمـودگان از بــهر احتـــرام به آداب دیــن ببـوس
این شعر را بخوان و ببر بر علـــی پناه تا چنــد گویـمت که چنان و چنین ببوس
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
چون در میان چرخ میانــکوب می زنـــی ای نازنین بچرخ و بـــزن خــوب میزنی
اندر (چهار پا) و (سه پا) در میان چــرخ بردار خوش(شیرجه) که مرغوب میـزنی
قد میکشی چو سرو و عجب راست می کشی خم چون شوی به خصم دغل چوب می زنی
(شش چرخ) تو بهفت فلک سر همی کشد از دل بکش خروش چــو (لاروب) میزنی
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
خواهیم مــا مدد ز تو یا مرتضـــی علی چون جان بتن رود ز تو یا مرتضی علی
بر هر که هر چه می رسد ای شه تو می دهی هر کار می شود ز تو یا مرتـضی عــلی
هر کس پنــــاه بر تو برد هــر کجا رود از رنج می دهد ز تو یا مرتــضی عـــلی
این شعر را هر آنکه بخـــواند بــرای او امــداد می رســد ز تو یا مــرتضی علی
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد