- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 127917 - 114/2
- وزن: 0.60kg
- UPC: 220
دیوان ابوطالب کلیم کاشانی
نویسنده: ابوطالب کلیم کاشانی
تصحیح : پرتو بیضائی
ناشر: خيام
زبان كتاب: فارسي
تعداد صفحه: 419
اندازه كتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1336 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو
مروری بر کتاب
قصايد ، غزليات ، مثنويات ، مقطعات
ابوطالب كليم همداني يا ابوطالب كليم كاشاني از شاعران قرن يازدهم هجري و يكي از بزرگترين شعراي مشهور زمان خود بود. در حدود سال ۹۹۰ هجري در همدان زاده شد؛ اما چون مدتي در كاشان اقامت داشت، كاشاني هم خوانده شدهاست.
هر چند خود ميگفتهاست:
من از ديار سخنم چون كليم نه همداني و نه كاشانيام
تذکرهنویسان و محققان اخیر چون واله داغستانی و سرخوش و ادوارد براون و هرمان اته و صاحب مرآت الخیال عموماً یا او را همدانی خواندهاند یا از مولد و موطن او نامی نبردهاند. از محققان معاصر نیز میرزا عبدالعظیم قریب او را همدانی میداند.وی علاوه بر کاشان، زمانی را در شیراز به سر آورد و در همانجا با مقدّمات علوم آشنایی پیدا کرد.
در عهد جهانگیر به هند رفت و بعدها نزد شاهجهان، عنوان ملکالشعرایی یافت و وی و روحالامین را ستایش میکرد. ویشاهنواز خان شیرازی، میرجملهٔ شیرازی و ظفرخان احسن را نیز مدح میکردهاست. اما از سوی شاهجهان مأمور شد که فتوحات شاهجهانی را به نظم آورد که در آن وقایع زمان این شاه را در قالب مثنوی به تصویر کشیدهاست. شهرت کلیم همدانی بیشتر به خاطر غزلیات اوست. ابداع معانی و خیالهای رنگین به غزل کلیم لطف ویژهای بخشیدهاست.
ضربالمثلها و الفاظ محاوره که زبان غزل این دوره را به افق خیال عامّه نزدیک کرده، در سخن او برجستگی زیادی یافتهاست. به کار بردن واژههای هندی، آنجا که از ذکر حرفهها و گلها و گیاهان ناگزیر بوده، شعر و غزل کلیم را در میان اقران متمایز ساختهاست. وی در اشعار خود تمثیل بسیار داشتهاست، تکرار قافیه و شمار ابیات در اشعار او کم است، به قدری که قالبهای شعری را کاملاً رعایت نمودهاست. در اشعار او انتقاد اجتماعی در برابر نابرابریها و زهد خشک دیده میشود...
زآتش پنهان عشق ، هر که شد افروخته
دود نخیزد ازو ، چون نفس سوخته
دلبر بی خشم و کین ، گلبن بی رنگ و بو ست
دلکش پروانه نیست ،شمع نیفروخته
در وطن خود گهر ، آبله ای بیش نیست
کی به عزیزی رسد ، یوسف نفروخته
مایه ی ارام دل ،چشم هوس بستن است
از تپش آسوده است ،باز نظر دوخته
شاید کاید به دام ،مرغ پریده ز چنگ
گرم نگردد دگر ، عاشق وا سوخته
داروی بیماری اش ، مستی پیوسته است
چشم تو این حکمت از پیش که آموخته ؟
آمد و آورد باز ، از سر کویش کلیم
بال و پر ریخته ، جان و دل سوخته .