- موجودی: موجود
- مدل: 194373 - 55/3
- وزن: 0.50kg
دیوار بهشت
نویسنده: ج. ترشیزی
ناشر: علی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 440
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1389 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
صدای در ریحانه را از جا پراند ،قدرتش را نداشت تکان بخورد. هراز گاهی صدای تک تیری سکوت را می شکست و مغز ریحانه را از فکر مملو می کرد . خواست مادرش را بیدار کند ولی ترسید با بیدار کردن ناراحتش کند. باز هم صدای در آمد ولی این بار آرام تر انگار قدرت کسی که در می زد لحظه به لحظه کمتر و کمتر می شد.
مادر که چراغ پذیرایی را روشن کرد ریحانه از جا پرید و رفت کنار پنجره.
در می زنن مامان، خیلی می ترسم ، دلم هم نیومد شما رو بیدار کنم.
حداقل می رفتی پشت در می پرسیدی کیه این وقت شب؟
ریحانه هزار بار این سوال را پرسیده بود ولی نه پشت در و نه از کسی که در می زد، توی ذهنش و از خودش هزار بار پرسیده بود کیه این وقت شب؟
مادر چادر را انداخت روی سرش و آرام رفت داخل حیاط.د ریحانه با فاصله پشت سر مادر حرکت می کرد. جیرجیرک ها چیزهایی می گفتند که ریحانه چیزی ازشان سر در نمی آورد. توی دل گفت : (( خفه !)) ولی آنها انگار گوش نداشتند و فقط دهانی داشتند که جیغ جیغ کنند.
مادر آرام گام برمی داشت و نزدیک در ریحانه به او رسید. جیرجیرک ها قصد سکوت نداشتند. مهتاب مثل یک ملافه ی سفید خودش را روی تمام حیاط پهن کرده بود. ریحانه چادر را روی سرش مرتب کرد و پرسید:
کیه ؟
صدایی نیامد. دو ،سه دقیقه ای می شد که صدای در نیامده بود و ریحانه فکر کرد شاید پشیمان شده و رفته باشد. با صدایی بلند تر پرسید:
کسی پشت در ه یا نه ؟