- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 36545 - O101/7
- وزن: 0.50kg
- UPC: 39
دیدار همرزم ستارخان
نویسنده: نصرت الله فتحی
ناشر: گوتنبرک
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 315
اندازه کتاب: رقعی سلفون - سال انتشار: 1351 - دوره چاپ: 2
کمیاب یا دست دوم - کیفیت : عالی
مروری بر کتاب
مصور
کتاب حاضر حاصل گفت و شنودهایی درباره تاریخ انقلاب مشروطه و زندگانی خصوصی قهرمان آن، ستارخان، با یکی از همرزمان وی، نورالله خان یکانی است. این گفتوگوها توسط نصرتالله فتحی (آتشباک) (1293-1356) از شاعران و نویسندگان معاصر ایران در سال 1312 انجام شده است. نورالله خان یکانی در سال 1258 شمسی در یکی از محلات مرند به نام کهریزیکان دیده به جهان گشود. وی در جوانی به مشروطهخواهان میپیوندد و نقش برجستهای در محاصره یازدهماهه تبریز و جنبش آزادیستان شیخ محمد خیابانی و خیزش کلنل محمدتقی پسیان و قیام لاهوتی و... ایفا میکند که البته در این کتاب به آنها اشارهای نشده است و تنها به فعالیتهایی که وی در کنار ستارخان داشته، پرداخته شده است.
مطالعه ی یک کتاب خوب مانند گفت و گو با انسان های شرافتمند و کسب تجربه ی ارزشمندی است که رایگان در اختیار ما قرار می دهند و چه بسا نویسنده، آنها را با خون، کسب کرده است.کتاب "دیدار با همرزم ستارخان" به جرئت این ویژگی را دارد، آیا لذت می برید که بر روی تپه ای سرسبز و با مه های غلیظ سحر گاهی و خنکای ییلاقی اش در چادر کوچکی مهمان یکی از متفکرین و مجاهدین مشروطه باشید؟ با خواندن و به اتمام رساندن این کتاب، از نبوغ این مشروطه طلب شگفت زده خواهید شد! زبان کتاب کاملاً با زبان کتاب های تاریخی خسته کننده، متفاوت است و شما هم صحبت و میهمان "خان دردمند" می شوید خانی که تا پایان کتاب نام حقیقی او به علت مسائل امنیتی فاش نمی شود. آماده ی سفری لذت بخش و پر حکمت در زمان تاریخی دوران مشروطه بشوید.
...ما در انتظار جواب قطعی سوال خود هستیم و "خان" هر زمان به نوعی شانه خالی می کند و به حاشیه می پردازد ….
اینجا بود که "خان" با حال دگرگون و برافروخته ای صدا زد:
پسر چوپان را بگویید بیاید توی چادر، همین که پسر دوازده ساله داخل شد، گفت: تقی، سلام هایی را که یاد گرفته ای، در حضور آقایان بگو، تقی رو به قبله برگشت و در حالی که سر هر جمله تعظیم می کرد، دوباره جملات زیر را با زبان مادریش اداء نمود:
"سلام بر تو ای حریت، برقرار باشی ای ایران، سرافراز بمان ای آذربایجان"
"نگهدار ما، ای آفریننده ی جهان، دور کن بیگانه را نابود ساز خائن را"
… اینها را بگفت و دوام دوان بیرون رفت. در آن لحظه، خان اشک چشمانش را پاک می کرد، من قادر به تکلم نبودم، جوان لیسانسیه گلویش را با دست گرفته بود و می فشرد تا بغضش نترکد بعد از آن که تقی رفت رو به ما کرد و گفت:
این از نهال های امید بخشی است که در این صحرا کاشته ام…