- موجودی: موجود
- مدل: 194943 - 1/5
- وزن: 0.30kg
دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست داشت
نویسنده: شهرام رحیمیان
ناشر: نیلوفر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 108
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1383 - دوره چاپ: 2
کیفیت : در حد نو _ نو
مروری بر کتاب
در این کتاب با شخصیتهایی واقعی همچون دکتر مصدق، دکتر فاطمی و سرلشگر زاهدی مواجهیم؛ اما دکتر نون شخصیتی خیالی و ساخته و پرداختهی ذهن نویسنده است که میتوان او را نمادی از روشنفکران آن برههی زمانی دانست. دکتر محسن نون یکی از بستگان مصدق است که نقش مهمی در نخستوزیر شدن او دارد. او با مقالات و حمایتهای خود مصدق را به قدرت رسانده و اکنون هم یکی از اعضای مؤثر کابینهی اوست.
ارادت او به مصدق طوری است که هیچگاه هیچچیز نمیتواند در این ارادت خالصانه خدشهای وارد کند. دکتر نون در جریان کودتا به زندان میافتد و تحت زندان و شکنجههای سنگین قرار میگیرد و در ادامهی داستان سر یک دوراهی سرگردانکننده مجبور به گرفتن تصمیمی تعیینکننده میشود. دوراهی بین عشق و رسالت اجتماعیاش. این کتاب بهشدت خوشخوان است و نوع روایت و رفت و برگشتهای آن طوری است که نهتنها مخاطب را حیران رها نمیکند، بلکه به درک بیشتر او از شخصیت اصلی داستان میانجامد.
دکتر نون رمانی اجتماعی است که هسته اصلی آن وقایعی است که پس از کودتای 28 مردا د 1332 در ایران رخ داد . دکتر نون نمادی از روشن فکران در آن بازه زمانی است، شخصیت دکتر نون شخصیتی کاملا خیالی است و این رمان از این حیث مستند نیست ، اما دکتر فاطمی ، دکتر مصدق ، سرلشگر زاهدی و چند تن دیگر از اطرافیان مصدق در کاراکتر های واقعیشان ایفای نقش کرده اند .
دکتر نون فارغالتحصیل دانشگاه سوربن فرانسه و مشاور مصدق است. پس از کودتای 1332 دستگیر میشود. سه ماه شکنجه و سلول انفرادی را تحمل میکند، اما هنگامی که صدای کتکخوردن زنش ملکتاج را میشنود و قصد تجاوز به او، به مصاحبهی رادیویی تن میدهد. داستان در بحبوحهی مرگ ملکتاج حکایت میشود.دکتر نون در حالیکه نمیتواند باور کند زنش مرده، دههها زندگی زناشویی و سیاسیاش را مرور میکند.
بیست و سه سال است که کودتا شده و سایهی مصدق با اوست و با او حرف میزند. از صبح تا شب با کُت و شلوار و کراوات ویسکی مینوشد. ژولیده و کثیف است. ایزوله و مطرود؛ نه از خانه بیرون میرود و نه حاضر است خانوادهاش را ببیند. و مردمی که انتظار قهرمانی از او داشتند کتک مفصلی به او میزنند و کاسبهایی که اجناس را به او هدیه میدادند، حال چیزی به او نمیفروشند. تمام لذایذ دنیا را بر خود حرام میکند تا از خودش انتقام بگیرد و همواره حسرت دکتر فاطمی را میخورد که قهرمانانه کشته شد و به چنین زندگی مرگآوری تن نداد....
پشت همین میز چوبی شهادت میدهم که دکتر نون مُرد، مُرد، مُرد. وقتی او میمُرد، برگهای زرد و سرخ از شاخههای تنومند فرزندانش فرو میبارید، و صدای گوشنواز خواننده محبوبش، دلکش، با جیک جیک صدها گنجشک و عطر صابونی که دوای درد بوی بد پیری نبود، درهم آمیخته بود.
بله، وقتی او میمرد، غروب بود و اگر پاسبانها آن صدای آرامشبخش و آن دم وهمزدا را نمیآشفتند، چه نیازی بود مردهای که او باشد، یا دکتر نون باشد، یا کسی باشد که با هیچکس، حتی با من، آشنا نیست، با آن تن سرد و لرزان، با این پتوی نازک و کهنهای که روی دوشش انداختهاند تا تن عریانش را بپوشاند، مرگش را هم آلوده به وحشت حیاتش کند و جلوی میز افسر شهربانی بایستد و شهادت به مرگی بدهد که با بوی خوش عشق و حس دلانگیز فراموشی و خیرهسری آقای مصدق همراه بود.
گفتم: «سرکار، از جون من چی میخواین؟» افسر شهربانی گفت: «شما حق نداشتین جنازه رو از سردخونه بیمارستان بدزدین. شما مرتکب جرم بزرگی شدین. امیدوارم از عواقب کاری که کردین خبر داشته باشی.» گفتم: «سرکار، آدم غریبه رو که ندزدیدم. زن قانونیمو بردم خونه. زنی رو که سالهای سال باهاش زندگی کردم و برگردوندم پیش خودم. این کار جُرمه؟»
افسر شهربانی گفت: «بله که جُرمه. زنتون تا وقتی نمرده بود زنتون بود، وقتی مرد که دیگه زنتون نیست. تازه، آدم عاقل، خودت بگو، آدم لخت میشه و بغل زن مردهاش میخوابه و باهاش عشقبازی میکنه؟» پرسیدم: « جناب، زنم مگه مرده؟» جناب سرش را با عصبانیت تکان داد و گفت: «انگار شما میخواین اوقات منو تلخ کنین؟»
گفتم: «سرکار، زنم نمرده. چرا شما نمیخواین قبول کنین که زنم نمرده؟ زنم وقتی میمیره که منم مرده باشم. اگه یه کم بهم وقت داده بودین و به زور وارد خونه و اتاق خوابمون نمیشدین، الان من مرده بودم و خدمتتون نبودم. بعد میتونستین بگین زنم مرده. اما الان نمیتونین این حرفو بزنین»