- موجودی: موجود
- مدل: 197533 - 1/1
- وزن: 0.30kg
دکتر شمسائی یا مسافرت
نویسنده: منوچهر یزدانی
ناشر: دات
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 136
اندازه کتاب: رقعی کاغذ نخودی - سال انتشار: 1389 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
نمایشنامه
مسافرت گرچه به ظاهر و براساس واقعه ای متعارف بنا شده است و در مکانی محدود و با حوادثی جزئی ، اما تقابل آدمها و نیز - که مهمتر است - تناقض ذاتی شخصیت اصلی گاهی چنان برملا کننده خصلت هاست که قهقهه خنده ، البته با اشکی به گوشه چشم به دنبال می آورد ، در عالم آتار طنز با مایه ای از تراژدی ، مسافرت به راستی غنیمت است.
دکتر شمسایی هفت خط روزگار است و دکترایش را در زمینه گذران روزگار از سفره مردم در جادهها گرفته است. او آواز خوان مسافران را از بیابانی به بیابان دیگر میبرد و پول هایشان را با تردستی برایشان خرج میکند و البته سرشان نعره میزند که چرا مراعات او و خدمات منحصر بفردش را نمیکنند. خرج غذا و سالاد و خربزه و بنزین و خرابی ماشین را از مسافران میگیرد و سر آخر هم چیزی دستی طلبکار است! و از بیوفایی روزگار و بدعهدی دوران میگوید و با نگاهی حق به جانب از معرفت و سلوک نداشته خود داستان ها میبافد و غزل ها میسراید.
در نمایش دکتر شمسایی در جادهای در بيرون شهر، نزديك دروازه، دو نفر ايستاده و منتظر ماشينهاي سر راهي هستند تا به اهواز بروند. اولي پيرمردي حدود پنجاه، پنجاه و پنج ساله. دومي جواني در حدود سي ساله، که به عروسی میرود. هر دو براي ماشينهائي كه در خيالشان ميگذرد، دست تكان ميدهند.مردی کتاب بدست هم به آنها میپیوندد.
لحظاتی بعد هفت خط روزگاردکتر شمسایی پیدایش میشود. یک ماشین دوج قدیمی ترمز میزند و مسافرین قصه ما سوار میشوند. پیرمرد لب به ثنای راننده میگشاید و دكتر شمسايي را فرشته میخواند. دكتر شمسايي هم با اظهار ارادت، به همه سیگار تعارف میکند. حدود پنج كيلومتري ميروند، تا اينكه به يك «بنزين خانه» مخروبه ميرسند كه فقط يك پمپ بنزين دارد.
دكتر توقف ميكند و بعد ماشين را جلوي پمپ نگه ميدارد و پياده ميشود بنزينفروش با عجله جلو ميآيد و دکتر شمسایی پول بنزین را از مسافران میگیرد. پول ناهار او و دوستش را هم مسافرین در قهوه خانهای می دهند. دکتر هر که را که در مسیرمی بیند سوار میکند پیرمردی روستایی را روی باربند ماشین و حتی دیوانهای غریب را و تازه دم میگیرد که آواز بخواند آن هم با دهانی پر از خربزهي پیرمرد روستایی.
اين ترانه به انتها نرسيده كه از اتومبيل در حال حركت، صداي مهيبي بلند ميشود و دود و آتش از جلو ماشين ميزند بيرون. كاپوت به سمت شيشه جلو پرتاب ميشود و بخار و آب جوش را به اطراف ميپاشد و البته در سیاهی شب پول این مصیبت را هم دکتر شمسایی از جیب مسافران نگونبخت نقد میکند. از بلندگوهای گرام آهنگ امشب شب مهتابه پخش میشود و بیابان در پیش است...