- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 183919 - 27/3
- وزن: 0.30kg
دو رشته فکر در فلسفه وجودیت
نویسنده: روحی محسن افنان
ناشر: مولف
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 189
اندازه کتاب: رقعی لب برگشته - سال انتشار: دهه چهل - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : در حد نو ؛ گوشه صفحه اول و 5 صفحه آخر کتاب زدگی مختصری دارد
مروری بر کتاب
قسمت اول ، رشته الحاد : ژان پل سارتر
ژان پل سارتر یکی از فیلسوفان قرن بیستم است که در آغاز نوجوانی ایمان خود را از دست داد. ریشة بیایمانی او را، همانطور که خود گفته است، باید در خانواده و محیط زندگیش در دوران کودکی جستجو کرد. سارتر در خانوادهای بورژوا که از پدربزرگ، مادربزرگ و مادرش تشکیل میشد پرورش یافت. پدربزرگ، شارل شوایتزر، پروتستان بود اما لوئیز، همسر شارل، و آنماری، مادر سارتر، پیرو مذهب کاتولیک بودند.
از آنجا که شارل ایمان چندانی به مذهب پروتستان نداشت به همسرش اجازه داده بود که فرزندانشان را کاتولیک بار آورد و این شیوه در مورد سارتر نیز اعمال شد. در نتیجه او در محیطی کاتولیکی، که با نیشهای تند پدربزرگ به مذهب کاتولیک همراه بود، بزرگ شد. پدربزرگِ ضد کاتولیک سارتر، که تأثیر زیادی در او داشت، خدای مذهب کاتولیک را به نحوی برای او توصیف کرده بود که انتظارش را نداشت.
من با پرورش یافتن در مذهب کاتولیک آموختم که قادر متعال مرا برای نشان دادن عظمت و جلال خود آفریده است. این مطلبی بود که حتی جرأت تصورش را هم نداشتم. اما مدتی بعد دریافتم که مفهوم رایج از خدا، که ایمان داشتن به او را به من آموخته بودند، خدایی نیست که روحم انتظارش را میکشید. من به یک خالق نیاز داشتم اما به من یک ارباب بزرگ ارائه دادند
مادر سارتر روزهای پنجشنبه او را به مؤسسهای دینی میبرد تا آموزشهای دینی را فراگیرد. اما روحانیتستیزی پدربزرگ آنقدر شدید بود که سارتر هنگام ورود به این مؤسسه احساس میکرد وارد قلمرو دشمن شده است. بعدازظهر که سارتر به خانه بازمیگشت پدربزرگ عقاید دینی را که او آموخته بود به استهزاء میگرفت. بنابراین یکی از عواملی که اعتقادات دینی سارتر را در کودکی سست کرد نظر منفی پدربزرگ او در مورد مذهب کاتولیک بود.
هرچند سارتر در محیطی کاتولیکی بزرگ شد اما تضاد مذهبی همواره در خانوادۀ او وجود داشت زیرا، همانطور که گفتیم، پدربزرگش پروتستان و مادربزرگ و مادرش کاتولیک بودند. «این دو عامل تأثیر یکدیگر را خنثی میکردند و ژان پل کوچک با این اعتقاد بار آمد که مذهب اهمیت خاصی ندارد» . سارتر به دفعات از تأثیری که این تضاد مذهبی در او داشته سخن گفته است. برای مثال در کلمات میگوید: «از آنجا که من هم پروتستان بودم و هم کاتولیک، وابستگی دینی دوگانهام مرا از ایمان به قدیسان، مریم باکره و سرانجام به خود خدا دور نگه میداشت» (. این تضاد مذهبی در محیط خانواده، یکی دیگر از عواملی است که ارزش مذهب را در نظر سارتر پایین آورد.
اما عامل سوم و مهمتر این بود که سارتر به تدریج دریافت اعضای خانوادهاش به مذهبِ خود اعتقاد ندارند. لوئیز فرزندانش را با آیین کاتولیک بزرگ کرده بود اما علت این کار تنفرش از مذهب پروتستان بود نه ایمانش به مذهب کاتولیک(p. 13). پدربزرگ و مادربزرگ از مذهب یکدیگر متنفر بودند و همواره اعتقادات دینی یکدیگر را مسخره میکردند اما به مذهب خود اعتقاد نداشتند. مادر و مادربزرگ سارتر روزهای یکشنبه اغلب او را به کلیسا میبردند اما «هیچ یک از آن دو کاتولیکِ عامل به فرایض نبودند» (p. 27)، و هدف اصلیشان از رفتن به کلیسا، مانند دیگر خانوادههای بورژوا، گوش دادن به موسیقی دلنشین بود نه شرکت در مراسم عشای ربانی. اصولاً در طبقۀ بورژوای فرانسه دین جنبة بیرونی داشت نه درونی و صرفاً وسیلهای بود برای اینکه فرد با جامعه ارتباط برقرار کند. برای این طبقه دین فقط جنبهای از منزلت، اعتبار و نزاکت اجتماعیشان بود. خانوادۀ سارتر نیز، به عنوان خانوادهای بورژوا، دین را به عنوان یک میراث خانوادگی قبول داشتند و به آن احترام میگذاشتند. اما این احترام به دین از روی اعتقاد قلبی نبود بلکه فقط برای همرنگ شدن با جماعت و حفظ میراث گذشتگان بود. بنابراین جو خانواده جو دشمنی با دین نبود. آنان در ظاهر به خدا ایمان داشتند و الحاد را رد میکردند. «کل خانوادة من از روی مصلحت به خدا ایمان داشت»(p. 98). سارتر میدید که دین آلت دست ارزشهای بورژوایی قرار گرفته است و شرکت مردم در مناسک دینی فقط برای حفظ ظاهر است نه از روی ایمان واقعی. او به بیایمانی اعضای خانوادهاش پی برده بود و این امر تأثیر زیادی در از دست رفتن ایمانش داشت. «آنچه مرا به بیایمانی کشاند اختلاف اعتقادات پدر بزرگ و مادر بزرگم نبود بلکه بیاعتنایی آنان به اعتقادات بود» (p. 100).
در کنار این عوامل، آموزشهای دینی که در دبیرستان به او میدادند نیز در بیدینیاش مؤثر بود. «آموزشهای دبیرستان دربارة ادیان - ادیان جهان باستان، مذهب کاتولیک و پروتستان - باعث شد تا دین را مجموعهای از آموزهها، فرامین و اصول اخلاقی بدانم که از کشوری به کشور دیگر تغییر مییابد و هیچ ربطی هم به خدا ندارد» (1984: 72). سارتر در خاطرات جنگدر بارة روحیة غیردینی اعضای خانواده و معلمانش میگوید: «حقیقت این است که من به وسیلة بستگان و معلمانی بزرگ شدم و تعلیم دیدم که بیشترشان قهرمانان اخلاق دنیوی بودند و در هر جا میکوشیدند آن را جایگزین اخلاق دینی کنند» [2] (Ibid).
سارتر با زندگی در چنین محیطی به تدریج کمتر و کمتر به خدا میاندیشید (1964: 101) تا اینکه سرانجام لحظة جدایی کامل فرا رسید. این جدایی در صبح یکی از روزهای سال 1917 در شهر لاروشل[3] به وقوع پیوست. سارتر، که در این زمان فقط دوازده سال داشت، منتظر چند تن از دوستانش بود تا به اتفاق به دبیرستان بروند. اما آنها دیر کردند و او برای اینکه خود را مشغول کند تصمیم گرفت به خدا فکر کند. «اما او بلافاصله به آسمان پرید و بدون هیچگونه توضیحی ناپدید شد. من با تعجبی آرام به خود گفتم او وجود ندارد، و فکر کردم کار تمام شده است. از یک جهت کار تمام شده بود زیرا هرگز کوچکترین وسوسهای در خود احساس نکردهام که او را احیا کنم»(p. 251) . سارتر در گفتگو با سیمون دوبووار[4] در بارۀ این رویداد میگوید: «به خوبی به یاد میآورم که در آن روز و به صورت یک شهود آنی بود که به خودم گفتم "خدا وجود ندارد." .... شهودی که پدیدار شد و زندگی مرا معین کرد»
فهرست
فصل اول :
1. مقدمه ژان پل سارتر بر کتاب خود هستی و نیستی.
2. ظهور وجود و وجود ظهور
3. پنداشتن پیش از اندیشه و ظهور محسوس
4. وجود محسوس
5. دلیل وجودی
6. حقیقت فی ذات
فصل دوم : انسانیت در نظام وجودی ژان پل سارتر