- موجودی: موجود
- مدل: 183635 - 102/4
- وزن: 0.20kg
دو تا نقطه
نویسنده: پیمان هوشمندزاده
ناشر: آرویج
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 71
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1382 - دوره چاپ: 2
کیفیت : نو ؛ نوشته تقدیمی دارد
مروری بر کتاب
کتاب دو تا نقطه ، مجموعه داستانی مشتمل بر پانزده داستان کوتاه و مینیمال است که با زبان و لحنی صمیمانه آن را روایت کرده. نقطه مشترک این داستانها را میتوان بیان حسی مشترکی میان انسانهای امروزی تلقی کرد.
... ماشین غذا که میآمد بالاخره بعد از یک روز کسی را میدیدیم. غذا ، یخ ، آب و مهمتر از همه نفر سومی که میآمد و بعد آرامآرام دور میشد و میرفت. همیشه اول گردوخاکش را میدیدیم و بعد آهسته جلو میآمد و بزرگ و بزرگتر میشد تا اینکه به پایین تپه میرسید. وقتی میایستاد میدویدیم و میرفتیم کنارش، هر دومان میرفتیم. تندتند حرف میزدیم و خبر میگرفتیم. هر روز جروبحث داشتیم که چرا یخ کم است، چانه میزدیم، قبول نمیکرد. یک تکه بیشتر، نمیشد. یک تکه، نمیداد. همسن خودمان بود. همین که پشت فرمان مینشست دیگر تمام بود. دور میزد و همان خطی را که موقع آمدن وسط شنها درست کرده بود میگرفت و میرفت. میلولید، پیچ میخورد و آرام خودش را روی شنها جلو میکشید.
شن داغ است. حتماً کف پایشان را میسوزانده. اینکه چه بر سرشان آمده معلوم است ولی راه رفتن روی شن، حتا با پوتین... شاید دلشان میخواسته پوتینها را درآورند و تا جایی که زورشان میرسیده پرت کنند و از شرش خلاص شوند. حتماً دلشان میخواسته اما معلوم نبوده که چهقدر باید میرفتند. حتماً یکی از دوربینها را با خودشان برده بودند و با آن هی نگاه کردهاند و نگاه کردهاند و باز چیزی بهجز خط افق ندیدهاند و بعد هر چه گذشته است ناامید و ناامیدتر شدهاند. شاید آنقدر رفتهاند که هر دو خسته روی شنها افتادهاند و شن یکطرف صورتشان را سوزانده.
یکطرف صورتمان را سوزانده. صورتمان میسوزد ولی دیگر نمیتوانیم بلند شویم. کاش اسلحه را ول میکردیم و میرفتیم. اسلحه سنگین است. خشابها سنگین هستند، خسته میکنند. یک نفر، شاید من، فکر کن من گفتهام که همهچیز را بگذاریم و برویم ولی آن یکی بهزور اسلحه و کولهپشتیام را دستم داده است و بعد شروع کردهایم به دویدن.
بالای تپه که نگهبانی میدهی با اینکه اسلحه نداری باز ناراحتی. آنها با اسلحه دویدهاند آن هم در آن هوای داغ ، بدون آب.