- موجودی: موجود
- مدل: 201855 - 90/1
- وزن: 0.30kg
دماغ
نویسنده: ریونوسوکه اکتاگاوا
مترجم: احمد شاملو
تصویرگر : مرتضی ممیز
ناشر: مروارید
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 90
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1355 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت : درحد نو ؛ لبه صفحات رد زردی مختصری دارد
مروری بر کتاب
مصور
در تمام قصبهی ایکهنوئو و اطراف آن دیارالبشری بههم نمیرسید که دماغ زنچی را ندیده باشد: این زائدهی درازی که پنج انگشت طول داشت و سر و تهش به یک میزان کلفت بود و از بالای لب فوقانی به زیر چانه میرسید، آدم را در نظر اول به این فکر میانداخت که سوسیسی از میان صورت راهب سبز شده است. بیچاره زنچی که بوق پنجاه سالهگیش زده شده بود چه در آن روزگار که از خدام دونپایهی معبد بهشمار میآمد چه حالا که دیگر برای خود شخصیتی بههم رسانده راهب اعظم شده بود، مدام از جور این دماغ نفرتانگیز خونِ جگر خورده بود.
زنچی، در ظاهر وجود این خرطومچه را به چیزی نمیگرفت و چنان وامینمود که به بود و نبودش اعتنایی ندارد. بدون شک این بیاعتنایی از آنجا آب نمیخورد که علیالاصول مردان خدا نمیباید بدینگونه مسایل خاکی اندیشه کنند یا خادمان درگاه بودا را اندیشهی بیش و کم این جهان فانی از وصول به حقیقت بازمیدارد؛ بلکه زنچی وجود دماغ به آن گندهگی را تنها به این دلیل بهروی خود نمیآورد که میترسید خلقالله بگویند: – میبینین این دماغ بیقواره چه خونی به جگر راهب اعظم کرده! میترسید کنجکاوی مردم صحبت دماغ او را سر زبان هرکس و ناکس بیندازد و باعث شود آن را به هزار چیز ناباب تشبیه کنند. معذلک دو عامل اساسی وجود داشت که مدام راهب شوربخت را متوجه دماغ خود میکرد و از این رهگذر رنجش میداد.
یکی اینکه درازی بیرحمانهی دماغ امکان تنها غذا خوردن را از زنچی سلب میکرد. بیچاره راهب اگر یک روز هوس میکرد غذایش را در گوشهیی به تنهایی صرف کند، دماغاش میافتاد توی کاسه و آشی یا آبگوشتی میشد. باین جهت همیشه مجبور بود موقع غذا خوردن یکی از نوچههایش را به کومک بطلبد. نوچه روبهروی او مینشست و تختهی پهنی را که برای همینکار تهیه شده بود زیر دماغ راهب نگه میداشت تا توی ظرف آویزان نشود و ضمناً جلو دهانش را هم سد نکند. البته اینکار برای هیچکدام از دو طرف قضیه آن اندازهها آسان و بیدردسر نبود.
مثلاً یکبار که یکی از خدام معبد به جای نوچهی همیشهگی این وظیفهی خطیر را انجام میداد وسط کار عطسهی بیجایی کرد، دستهایش لرزید و تخته جابهجا شد و در نتیجه دماغ راهبِ بینوا در لعاب جوشان برنج فرو رفت. این ماجرا مثل خوره به همه جا راه پیدا کرد و حتا خبرش به کیوتو هم رسید. این، علت نخستین بود....
در قلب هر آدمیزادهای دو احساس متضاد هست: به هنگام شوربختی، دیگران همه با ما همدردی می کنند. چنین نیست؟... اما چندان که از میدان نبرد با زندگی پیروزمند درآمدیم و توانستیم بینوایی را به زانو در آوریم و به نوایی برسیم، همان کسان که هم دردان روزگار تیره بختی ما بودهاند در خود احساس تأسفی میکنند و چه بسیار که راهی میجویند تا بار دیگر ما را به بینوایی پیشین بازگردانند و چه بسیار که این همدردان قدیم بی آن که خود آگاه باشند در ژرفای روحشان احساس حقد و کینه نیز میکنند.
ریو نو سوکه - آکتاگاوا در نخستین روز ماه مارس 1892 در تو کیو پایتخت ژاپن چشم به جهان گشود. نخستین اثر وی، در سال 1914 به وجود آمد و دو سال بعد شاهکارش به نام« دماغ» در یک مجله معتبر ژاپن منتشر شد. بدون تردید می توان گفت آکتا گاوا از بانیان بزرگ و از نمایندگان اصیل ادبیات امروز ژاپن است. استادی وی در داستانهای کوتاه و افسانه های طنز آمیز مسلم است، و میان این آثار می توان شاهکارهای بی نظیری چون « راشومون» « دختر عنکبوت» (1918) « توشی شون» ( 1920) و « شاهزاده سوسا نوئوس پیر » ( 1921 ) نام برد.
فهرست
دماغ
با باد چرخیده
سوسانوئو جنگاور پیر
گنج چهارم