- موجودی: موجود
- مدل: 198625 - 4/1
- وزن: 0.30kg
دستی از دور
نویسنده: اکبر رادی
ناشر: رز
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 164
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1356 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت : در حد نو ~ نو
مروری بر کتاب
دوست ، ای گرامی !
دفتری که اینک پیش روی توست ، مجموعه ی پراکنده ای است - که این راقم هر به چندگاه در خاک ناگیر این حوالی نشانده است و گریخته . فرض خشکه نقدی یا التماس یا لک ولکی عقب سر نعشی . به این قصد که نقاب کذائی هنر را که پشتش مخفی مانده ایم ، از چهره بردارم و رویاروی تکلیفم را با برخی مسائل روشن کنم و اینکه بدانم مثلا کجا ایستاده ام . و این البته می دانی که مستلزم صفائی و همتی است. چرا که در نقد قلم روست ، حساب ها دقیق است ، سیمای هرکس روشن است....
به هر تقدیر، تو اینک قدم در راهی گذاشتهای که باید نشان بدهی چند مَرده حلاجی. به این مناسبت (برای آنکه روی پا بمانی و قامت بلند کنی) باید پوستی به کلفتی پوست کرگدن داشته باشی. بیسوز و بریز و شهیدنمایی و دکانداری و این چیزها و چه. و این تازه اول بسمالله است. کیفری است که قلم برای تو صادر کرده است و باید به حکم او گردن بگذاری. تو در این بست خواهی نشست و از افسارهای زرین خواهی برید و از جان مایه خواهی گذاشت و به این آه و دم که نامش آدم است معنایی به وسعت هستی خواهی داد. با این همه هیچگاه چشم به دست منت این و آن نباش. آب و دانۀ منزل را با عرق جبین جور کن. نصف روز در کلاس الفبا بگو و نصف دیگرش را حقالتدریس بگیر و باز الفبا، که چرخهای روزی بچرخد و زال و زندگی ردیف شود. و آنگاه که پاسی از شب گذشته با زبان خشکیده و پاهای قلم شده به خانه رسیدی، مُچولکی در دهان بگذار و چایکی بنوش تا دانگی به نیمه شب مانده جنازۀ خود را پشت میز بنشانی و منباب دستگرمی پنج سطرروی کاغذ بالا بیاوری. (مرا ببخش، خودم را میگویم.)
تو اینگونه سرگُل زندگی را بهخاطر امور معیشتی فدا کن، هدر بده؛ اما سفارش نگیر، قلم به مزد نفرسای، کلام را کِنِفت و بیمرتبت نکن؛ حتی اگر به شوق نوشتن، سه فصلِ سال را به تعطیلات یک تابستان گرم و توی آن اتاقک دم کرده تاخت بزنی. یعنی اگر غمی تو را از درون میخورد، اگر سوزشی تِه قلبت احساس میکنی، و اگر جَنَمی برای ریاضت کاهنانه، این «دو»ی ماراتن داری، بههوش باش که خط تو این است.
پس در کنار گوشه ول نگرد، مغزت را به کابوس کوچههای فرعی نینبار، و تن به ذلت تبلیغات بازاری و شهیدنمایی کاسبانه نده. نه به تایید دوستان مغرور و نه به باج دشمنان گستاخ. چه باک که ناکسان شبانه کمین کنند و با قلمهای زنگزده روحت را بخوند؟ چه باک که یک شاهد رسمی و دو کهنهفروش قدیمی تو را به جا نیاورند؟ یا چه غم که سمسار ورشکستهای آه و دودکنان از توی سوراخ بیرون بیاید و در یک نیشترکشی به غدههای چرکین خود تیری هم به تاریکی ناکجایش بیندازد؟ تو در محراب صحنه بیعتی با قلم کردهای و ردی از خون دل بر زمین چکاندهای که رجعت برای تو ابطال عهد نه، بلکه لعنت است.