- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 176185 - 19/2
- وزن: 0.20kg
دریا
نویسنده: پابلو نرودا
مترجم: احمد محیط
ناشر: میترا
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 70
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1361 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو
مروری بر کتاب
پابلو نرودا، زاده ی 12 جون 1904 و در گذشته ی 23 سپتامبر 1973، نام مستعار ریکاردو الیسر نفتالی ریس باسوآلت، دیپلمات، سناتور و شاعر نوگرای شیلیایی و برنده ی جایزه ی ادبیات نوبل بود. او نام مستعار خود را از یان نرودا، شاعر اهل چک، انتخاب کرده بود.نرودا در شهر پارال در جنوب سانتیاگو به دنیا آمد. پدرش کارمند راه آهن و مادرش معلم بود. او هنگامی که دوماهه بود، مادرش را از دست داد و همراه پدرش به شهر تموکو رفت.نرودا از کودکی به نوشتن علاقه داشت و بر خلاف میل پدرش با تشویق اطرافیان رو به رو می شد.
اين را هم گفته باشم كه نرودا هميشه شاعر نيست. هيچكس هميشه شاعر نيست، گاهى گوشت گاو را چنان به نيش مىكشد كه هيولايى بهنظر مىآيد و گاه چنان لطيف به مرغانِ ماهيخوار دانه مىدهد كه فرشتهى بىپَرِ ماكيان است. او هميشه زيبا نمىنويسد. گاهى از كمبود تصوير و واژه رنج مىبرد. هزاران بار واژهى، عسل، پروانه، زنبور، ابر و باران را تكرار مىكند. در جزيرهى ايزلا نگرا چنان بىكار در ساحل قدم مىزند كه بهطور اغراقآميزى از واژههاى دم دستِ سنگ و صخره و موج و كشتى و باد استفاده مىكند.
تو را چه شده است؟ ما را چه شده است؟
چه اتفاقی دارد برای ما می افتد؟
آه عشق ما ریسمانی خشن است
که ما را به هم دیگر می بندد زخمی یمان می کند
و اگر بخواهیم
زخم هایمان را رها کنیم،
جدا شویم،
گرهی جدید برای ما می سازد و محکوممان می کند
که خون خود را خشک کنیم و با هم بسوزیم.
تو را چه شده است؟ به تو نگاه می کنم
و چیزی در تو نمی یابم جز دو چشم
مثل همه ی چشم ها، دهانی
گمشده در میان هزاران دهانی که بوسیده ام، زیباتر،
بدنی درست مانند بدن هایی که زیر تنم
به نرمی حرکت کرده اند بدون این که خاطره ای بر جا بگذارند.
و چه قدر خالی از میان دنیا گذشتی
مثل ظرف شیشه ایِ گندم رنگی
بدون هوا، بدون صدا، بدون محتوا!
به عبث در تو به دنبال
ژرفایی برای بازوهایم می گشتم
که، بدون باز ایستادن، زیر زمین را می کندند:
زیر پوستت، زیر چشم هایت،
هیچ چیز نبود،
زیر جفت سینه هایت به زحمت
جریانی از نوعی کریستال
بالا آمد
که نمی داند چرا آواز خوان جریان می یابد.
چرا، چرا، چرا،
عشق من، چرا؟
***
به آرامى آغاز به مردن مىكنى
اگر سفر نكنى،
اگر كتابى نخوانى،
اگر به اصوات زندگى گوش ندهى،
اگر از خودت قدردانى نكنى.
به آرامى آغاز به مردن مىكنى
زمانى كه خودباورى را در خودت بكشى،
وقتى نگذارى ديگران به تو كمك كنند.
به آرامى آغاز به مردن مىكنى
اگر بردهى عادات خود شوى،
اگر هميشه از يك راه تكرارى بروى …
اگر روزمرّهگى را تغيير ندهى
اگر رنگهاى متفاوت به تن نكنى
***
مي پرسيد: ياسهاي كبود كجايند؟
و حكمت پيچيده در افيون؟
و باران كه كلام خود را چنين پياپي
مي شكند و مي پاشد تا از جويبارها و پرندگان
فوران زنند؟