- موجودی: موجود
- مدل: 197493 - 1/3
- وزن: 0.30kg
دریا
نویسنده: ماندا معینی (مودب پور)
ناشر: علم
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 372
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1386 - دوره چاپ: 11
کیفیت : درحد نو _ نو
مروری بر کتاب
دریا علاوه بر هوش سرشارش، از زیبایی ظاهری نیز برخوردار است و چهره ی بسیار دلنشینی دارد. اما حتی برای دختری به زیبایی و باهوشی دریا، ورود به دانشگاه، آن هم یکی از بزرگ ترین دانشگاه های کشور که درس خواندن در آن آرزوی عده ی زیادی می باشد، تجربه ای دلهره آور خواهد بود. علاوه بر این، دانشگاه مکانی برای ملاقات با آدم های جدید خواهد بود؛ آدم هایی که ممکن است دیدار با آنان، زندگی فرد را برای همیشه تغییر دهد. برای دریا این فرد فریبرز بود.
فریبرز و دریا در دانشگاه با هم آشنا می شوند و او به دریا می گوید که از یک خانواده ی متمول آمده است. به مرور زمان برای دریا روشن می شود که فریبرز به او حقیقت را نگفته ولی با این حال، دریا او را بخشیده و از هیچ کاری برای کمک به او دریغ نمی کند. او حتی فریبرز را در درس ها یاری می کند و با پولی که از آموزش به بچه های دیگر در می آورد، به فریبرز کمک می رساند. اما همه چیز به این سادگی نیست و باید دید که عاقبت خوبی های دریا و عشق بین آن ها چه خواهد بود....
اولین روز دانشگاه! دانشگاه تھران! یه آرزو! جلوی در اصلی دانشگاه وایستادم! ترسیدم !جرات نمی کنم برم تو !جلوی در دانشگاه واستادم و به سر در قشنگش نگاه می کنم! ھمیشه آرزوی یھ ھمچین روزی رو داشتم! حالا اون روز شده اما من می ترسم! یه لحظه چشمامو بستم و به خودم گفتم: -تو دریا ھستی! پر اراده و شجاع! با پشتکار زیاد! آروم اما سخت کوش! وقتی ھم که عصبانی دیگه چیزی جلودارش نیست! پس برو تو! و رفتم تو!
تا از در دانشگاه وارد شدم،چند تا سال آخری جلوی در وایستاده بودن. نمی دونستم باید کجا برم. رفتم جلوتر و از یکی از اون پسرا پرسیدم:
-ببخشید آقا،من سال اولی م،می شھ بفرمایین من کجا باید برم؟ تا اینو گفتم،اونم معطل نکرد و گفت:
-قربون من!
یه دفعه ھمشون زدن زیر خنده ! مونده بودم چی جوابشو بدم بغض گلومو گرفته بود…