- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 146706 - 69/3
- وزن: 0.30kg
در کوچه باغ زلف ؛ اصفهان در شعر صائب
ناشر: کتاب سرا
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 171
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1368 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو
مروری بر کتاب
جستار از خسرو احتشامی هونه گانی
وطن در غزلیات صائب رفتهرفته رنگ اقلیمی و بومی مییافت و اصفهان از هر واژه او سرکشید؛ ولی از گستردگی اندیشه وی نکاست؛ چراکه وطنپرستی حتی در صبغه اقلیمی آن هم با جهانبینی وسیع منافات ندارد. ترکیبات و تشبیهاتی مثل کوچه باغ زلف، چشم کبود، مژگان زرین، نرگس نیلوفری، چادر شکوفه، چشم سبز و هزاران ترکیب و استعاره و تشبیه دیگر که فصل مفصلی را دربر میگیرد، مولود اندیشه صائباند.
این هر دو بخش عام یا خاص در اصفهان تاریخچههایی از خود بر جای گذاشتهاند که با جامعه روزگار صائب و پیش از آن و در بعدی وسیع با ایران همبستگی دارند. در این کتاب به جنبههایی از حضور اصفهان در شعر صائب پرداخته شده است.
صائب حتی در وصف زاینده رود و پلهای اصفهان شعرهای زیادی گفته است اوحتی برای افتتاح پل خواجو نیز شعری زیبا سروده و این گونه است که شاعر بزرگ اصفهان که آثار زیبای تاریخی شهر را نیز در اشعار خود ماندگار کرده است در این شهر مهجور وگمنام به خاک سپرده شده است.
گویی صائب که سبک هندی را در زمانه خود به کمال رساند وآوازهاش تا هند و کابل وهرات نیز رسیده بود با وجود سالها زندگی دراصفهان حکم مهمان غریبی را دراصفهان داشت که در شهرما به غربت به خاک سپرده شده است و به هیچ عنوان هنگام معرفی اصفهان برخلاف شیراز که به شاعران بزرگش حافظ وسعدی شناخته میشود نامی ازصائب برده نمیشود.این درحالی است که غزل های صائب از زیباترین واستوارترین غزلهای زبان فارسی هستند که به نکتهبینی و ظرافت مشهورند.
زمین اصفهان کان نمک شد از شکر خندش
نگه دارد خدا از دیده شور این نمکدان را
ز شبنم دامن گل راست چندین داغ رسوایی
به برگ گل چسان نسبت کنم آن پاکدامان را؟
***
مرا در چرخ آورده است صائب طفل خودرایی
که از شوخی گذارد در فلاخن کوه تمکین را
به جای لعل و گوهر از زمین اصفهان صائب
به ملک هند خواهد برد این اشعار رنگین را
***
اگر حیا دهدم فرصت سخن، دارم
هزار حرف زبانی به آن دهان تنها
من و دو چشم تر و خاک کربلا صائب
ز عافیت طلبان سیر اصفهان تنها
***
اگر نه قوت سحرست، چشم یار چرا
کشیده دارد ز ابروی خود کمان در خواب؟
سواد شعر تو صائب جلای چشم دهد
ندیده است چنین سرمه اصفهان در خواب