- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 158333 - 56/3
- وزن: 1.00kg
در کریدورهای وزارت خارجه چه خبر!
نویسنده: مجید مهران
ناشر : تاریخ ایران
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 690
اندازه کتاب: وزیری - سال انتشار: 1384 - دوره چاپ : 1
کمیاب - کیفیت : نو
مروری بر کتاب
خاطرات یک دیپلمات قدیمی
كتاب حاضر شامل خاطرات مجید مهران ، دیپلمات ایرانی است كه به مدت سی سال در وزارت امور خارجه بوده است. او در خاطرات خود، ابتدا به دوران سلطنت رضا شاه و وقایع مهمی كه شخصا ناظر بوده، اشاره كرده و تمامی رویدادهای مهم سیاسی، از شهریور 1320 تا انقلاب اسلامی، را به رشته تحریر درآورده است. وی هم چنین در این كتاب، به شخصیتهای گوناگون سیاسی كه با نویسنده در ارتباط بودهاند اشاره میكند.
پدرم مرحوم حسن رفاهي مهران ملقب به معتضدالدوله در 1251 هجري شمسي در بروجرد به دنيا آمد و در 26 شهريور 1317 چشم از دنيا فرو بست.پدرش غلامحسين خان، كارمند دولت بود و مادرش خانمي لايق و با كفايت به نام خديجه بود كه همواره پدرم نامش را با احترام ياد مي كرد. حتي در بستر مرگ نيز در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، اسم او را بر زبان جاري مي كرد.
پدرم پس از در گذشت والدينش بر اثر شيوع بيماري، چون برادر بزرگ تر بود سرپرستي برادران و تنها خواهرش را بر عهده گرفت.هجده ساله بود كه به اتفاق افراد خانواده راهي تهران شد.زمان نوجواني در دستگاه وجيه الله ميرزا سپسالار، وزير جنگ و برادر شاهزاده عين الدوله صدراعظم، سمت منشي گري پيدا كرد و...
مجید مهران دیپلمات پیشین در دوره پهلوی و متولد در سال ۱۳۰۴ شمسی در تهران است. وی بعد از کودتای ۲۸ مرداد به عنوان دیپلمات ایران در لندن برای مدت چهار سال بود. در سال۱۳۳۵ به سمت دبیر سومی سفارت ایران در لندن ارتقا پیدا کرد. بعد از مراجعت به تهران مجدداً در اداره رمز وزارت خارجه مشغول کار شد و پس از دو سال در سال ۱۳۳۸ عازم مأموریت توکیو گردید. در آذر ۱۳۴۲ به تهران آمد سپس برای مدتی به عنوان معاون سرکنسول عازم سانفرانسیسکو شد.
بعد از ۲ سال از مدت مأموریت در سانفرانسیسکو در سال ۱۳۴۷ عازم بغداد شد. در سال ۱۳۵۰ به محض ورود به تهران سرپرست اداره نهم سیاسی شد (ادارهای که مربوط به خلیج فارس، امارات و فلات قاره است)، پس از آن به عنوان سرکنسول عازم شیکاگو شد. در فروردین ۱۳۵۶ پس از بازگشت به ایران به سمت دبیر شورای خلیج فارس منصوب گردید. در سال ۱۳۵۸ با حکم مهندس بازرگان به سمت سفیر دولت جمهوری اسلامی در بحرین منصوب ولی پس از مدت کوتاهی بازنشسته شد....
در مورد دکتر فاطمی من خاطرات زیادی دارم بخشی از این خاطرات در کتاب اینجانب «از کریدورهای وزارت خارجه چه خبر؟» درج شده است در آن کتاب نوشته شده که ایشان چه زمانی به وزارت امور خارجه منصوب شدند و چگونه در ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ افرادی از آمریکا پول گرفتند تا شورش کرده و ماشین وی را آتش زدند و هفت ماه به کمک یکی از افسران حزب توده در خانهای در نزدیکی امامزاده صالح مخفی بود و ریش بلندی گذاشت تا اینکه یک روز از اتاق، پرده را کنار زد تا ببیند که چه کسی در حیاط خانه است زنی که در حیاط در حال شستن لباس بود وی را دیده و به ساواک اطلاع میدهد و بلافاصله بازداشت شد.
وی بعد از بازداشت هنگامی که پیاده میشود تا از پلههای شهربانی بالا برود، شعبان بیمخ همان نقطهای از بدنش را که هنگام مراسم مسعود در ظهیرالدوله گلوله خورده بود را زخمی کرد. سالها بعد وقتی در ژاپن بودم از شعبان جعفری که برای گردش آمده بود، علت این رویداد را پرسیدم که وی در پاسخ من گفت قصد من تنها کشتن وی بود که در نهایت خواهرش بر روی وی افتاد و مانع کشتن وی شد....
دکتر مصدق به نصایح دکتر فاطمی گوش نمیکرد به طور مثال در دوران وزارت آقای فاطمی من در اداره رمز وزارت امور خارجه کار میکردم. در آن دوران آقای فاطمی سالی یک بار برای چکاب به خارج از کشور و سوئد میرفت. به یاد دارم که یک روز من در اداره رمز بودم در آن دوران «عبدالحسین مفتاح» که توسط فاطمی به معاونت وزارت امور خارجه آمده بود به من گفت این رمز را کشف کنید آنگاه به آقای مفتاح این موضوع را منتقل کردم و گفتم که این مطلب دهان به دهان میچرخد و همه من را مقصر میدانند بعد ایشان گفت اشکالی ندارد من در دفتر را میبندم و شما اینجا آن را کشف رمز کنید.
مضمون آن تلگراف این بود که آقای مصدق حال که شما با من مشورت نکردید و باقر کاظمی را به سمت سفیر ایران در پاریس منصوب شده استدعا دارم که به او اجازه حرکت ندهید تا به تهران بیایم و مدارکی ارائه کنم که کاظمی از پشت به ما خنجر زده و با سید ابوالقاسم کاشانی علیه جنابعالی زد و بند کرده است، من گفتم آیا الان مصدق چه جوابی میدهد. مصدق در تلگرافی شلاقی خطاب به فاطمی نوشت جناب «آقای فاطمی اگر شما کسالت دارید این موضوع کنفرانس دیپلماتیک چیست و اگر به حمدالله رفع کسالت شده است هر چه زودتر به تهران بازگردید.
من سالها بعد از پسر دکتر مصدق شنیدم که دکتر مصدق آدم باهوشی بود قبل از اینکه فاطمی در این مورد تذکر بدهد خود متوجه شده بود که کاظمی به عنوان وزیر دارایی با کاشانی و سفارت انگلیس قبل از قطع رابطه سیاسی همچنان رابطه دارد و مذاکرات هیات دولت را به انگلیسیها اطلاع میدهد، همچنان که یک بار دکتر مصدق گفت تا کاظمی آنجا باشد من در جلسه هیات دولت نمیآیم که در نهایت تصمیم گرفته شد که وی را به عنوان سفیر به پاریس بفرستند. این تلگراف همزمان با تصمیم مصدق میشود در آن دوران تصمیم گرفته میشود که دو نفر را تبعید کنند یکی شمسالدین امیراعلایی بود که به بروکسل فرستاده شد تا کمتر شلوغ کند و دیگری کاظمی بود که به پاریس فرستاده شد....
در روز ۲۸ مرداد واقعا کودتا شد گرچه اردشیر زاهدی و حکومت اصرار دارند که آن را جنبش ملی بنامند. غلامحسین صدیقی روایتی را از ۲۸ مرداد دارد و میگوید صبح روز ۲۸ مرداد به وزارت کشور رفتم و مرتب اخباری میرسید که شهر شلوغ است با این وجود من خدمت آقای مصدق رسیدم تا گزارشی را بدهم. با هزاران زحمت به نزدیکی پاستور رسیدم و پیاده به طرف خانه مصدق رفتم از یکی از پنجرهها حشمتالدوله والاتبار که نابرادری مصدق بود خطاب به من گفت آقای وزیر کشور به نخستوزیر بگویید اعلامیه بدهد که ما علیه شاه نیستیم.
من در تصدیق سخنان ایشان گفتم معلوم است که ما علیه شاه نیستیم. من در اتاق مصدق دیدم که دکتر شایگان، مهندس حسیبی، مهندس زیرکزاده، رضوی و فاطمی نشسته است همان موقع تلفن زد و ما متوجه شدیم که سرتیپ ریاحی زنگ زده است و گفتهاند که وضعیت خوب نیست و سرهنگ فولادوند را میفرستم تا وضعیت را برای شما توجیه کند.
همان روز دکتر صدیقی نوشته است شما برای آقای سرتیپ شاهنده حکم صادر کنید که رییس شهربانی بشود هنوز مرکب آن خشک نشده بود که گفتند سرهنگ محمد دفتری رییس شهربانی شود، من بعدها متوجه شدم که این فرد از عوامل شاه در روز کودتای بیست و هشت مرداد بوده و مصدق را اغفال کردند....