- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 137582 - 116/7
- وزن: 0.30kg
در جبهه ی غرب خبری نیست
نويسنده: اریش ماریا رمارک
مترجم: رضا جولایی
ناشر: جويا
زبان كتاب: فارسي
تعداد صفحه: 254
اندازه كتاب: رقعی - سال انتشار: 1385 - دوره چاپ: 1
مروري بر كتاب
«پل» دانشآموز مقطع دبیرستان، هنوز به هجده سالگی نرسیده است که جنگ جهانی اول شروع میشود. یکی از معلمهای مدرسه، او و همکلاسیهایش را تشویق میکند تا داوطلبانه در جنگ شرکت کنند. بسیاری از آنها تحت تاثیر قرار گرفته و برای دفاع از کشور آلمان و آموزش نظامی به پادگان میروند. «پل» از زبان خود داستان روزهای سخت آموزش در پادگان نظامی و روزگار نفسگیر خط مقدم جنگ را روایت میکند.
ما در پنج كيلومتري پشت جبهه ، در حال راحت باشيم.
ديروز مرخص شديم و حالا شكمهايمان انباشته از گوشت گوساله و لوبياست. راضي و خشنود هستيم.
هر نفر يك يقلاوي پر هم براي شامش نگه داشته ، علاوه بر آن جيره ي مضاعفي از نان و سوسيس داريم...
در جبهه ي غرب خبري نيست ، نگاهي ژرف به جنگ و دگرديسي ارزش هاي انساني دارد. اين رمان كلاسيك سالهاست جزوه پرفروش ترين رمان هايي محسوب مي شود كه درباره جنگ نوشته شده است.از نظر بسیاری، این کتاب بزرگترین رمانی ست که درباره ی جنگ نوشته شده است. کتاب "در غرب خبری نیست" شاهکار اریش ماریا رمارک درباره ی تجربه ی آلمان در طول جنگ جهانی اول است.
...من جوان هستم، من بیست ساله هستم؛ با این حال من از زندگی چیزی جز ناامیدی، مرگ، ترس و سطحی نگری پر ا غم و اندوه نمی دانم... این وصیت نامه «پل باومر» است که در جنگ جهانی اول با همکلاسی های خود برای حضور در ارتش آلمان ثبت نام می کند. آنها با شور و شوق جوانی به سرباز تبدیل می شوند آماده ی جنگیدن، اما دنیای وظیفه، فرهنگ و پیشرفت، که به آنها آموزش داده شده بود، در زیر اولین بمباران در سنگرها شکسته شده و قطعه قطعه می شود.
طی سال ها وحشتی که با پوست و گوشت حس می شود، پل به یک اعتقاد واحد پایبند است: مبارزه با اصل نفرت که سبب می شود جوانانی از یک نسل با لباس های متفاوت، به طور معناداری در برابر هم قرار بگیرند و دست به کشتن یکدیگر بزنند...
سربازهای مسنتر به زندگیهای گذشتهشان وابستگی دارند. آنها زن دارند، بچه دارند، خانه و زندگی و کسب و کار دارند، دلبستگی و وابستگی آنها به زندگی گذشتهشان آنقدر قرص و محکم است که جنگ هم نمیتواند آن را پاره کند. اما برعکس ما بیست سالهها جز پدر و مادر و احیانا یک رفیقه چیز دیگری نداریم که آن هم قابل نیست. چون در این دوره و زمانه نفوذ پدر و مادر روی بچهها تقریبا هیچ شده و دخترها هم که هنوز دستشان به ریش ما بند نیست. از این یکی دو چیز که بگذریمدیگر چیز چشمگیری پیدا نمیشود که به آن فکر کنیم جز چند خاطره خوش و چند تا سرگرمی و ... محیط مدرسه. همین و بس. و امروز از همینها هم اثری نمانده است.
کانتورک میگفت که ما به آستانه زندگی رسیدهایم. و انگار حرفش حسابی بود. هن.ز نهال زندگی ما ریشه ندوانده بود که سیل جنگ آن را از جا کند و برد. برای آنها که مسنترند جنگ خکم باخوری یا مرخصی را دارد. آنها برای زندگی بعد از جنگ نقشهها میکشند. در حالی که ما با آن که در گیر و دارش هستیم نمیدانیم کارمان به کجا خواهد کشید. فقط میدانیم که آدمهای بیخود و بیمصرفی شدهایم. دیگر حتی متاثر هم نمیشوی. دلمان به حال خودمان هم نمیسوزد. و این عجیب و غمانگیز است....
اریش ماریا رمارک در بیست و دوم ژوئن سال 1898 در ازنابروک آلمان به دنیا آمد . تحصیلات نخستین را در ازنابروک به انجام رسانید و وارد داشگاه مونستر شد.جوانیش همزمان با جنگ اول جهانی بود و به زیر پرچم خوانده شد تا در جبهۀ غرب نبرد کند.پس از جنگ به آلمان بازگشت و در پی روزی به هر کار دست زد : معلم شد ، مکانیکی اتومبیل کرد ، در مسابقات اتومبیل راننده و دست آخر خبرنگار روزنامه شد .
در سال 1929 اولین اثرش به نام ” در جبهۀ غرب خبری نیست ” منتشر شد و نامش در سراسر عالم پیچید . داستانش روان و ساده بود و مردم همۀ کشوهای جهان را یکسان از وحشت جنگ آگاه کرد. گیرایی این داستان پر شکوه در اصالت و سندیت دردناک آن نهفته است چون که نویسنده خود ناگزیر شد که به لباس سربازی در آید و در ارتش آلمان خدمت کند و خود در جهنمی که چنین گویا و روشن در کتاب ” در جبهۀ غرب خبری نیست ” بیان کرده زندگی کند و از گیر و دار آن جان سالم به در برد .
این کتاب نه اتهام است و نه اعتراف و نه به هیچ وجه یک ماجرای قهرمانی است . زیرا مرگ برای کسانی که با آن دست به گریبانند ماجرا به شمار نمی آید . این کتاب از نسلی از انسان ها سخن می گوید که چگونه جسمشان را از مهلکه به در بردند ولی زندگیشان در جنگ نابود شد.