- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 169779 - 99/2
- وزن: 0.40kg
در انتظار گودو
نویسنده: ساموئل بکت
مترجم: مصطفی عابدینی فرد
ناشر: کلیدر
زبان کتاب: فارسی - انگلیسی
تعداد صفحه: 350
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1380 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : نو ؛ جلد کتاب خاک گرفتگی مختصری دارد
مروری بر کتاب
دو زبانه
نمایشنامه های بکت در بستر قرن بیستم دوره ای انتقالی را مشخص می کنند؛ دوره ای انتقالی از مدرنیسم تا پسامدرنیسم . آثار او تصاویری از فرسایش ارائه می دهند که در آن جهان و افرادی که در آن زندگی می کنند به آرامی اما به ناگزیر رو به افول می روند.
« در انتظار گودو» و « آخر بازی» دو نمایشنامه ای است که شهرت و جهانی شدن را برای بکت به ارمغان آورد، با این همه او اعتقاد داشت که این موفقیت بر سوء تفاهمی بنیادین استوار است و منتقدان و مردم بطور یکسان بر تفسیری نمادین و تمثیلی از اثری اصرار ورزیده اند که همواره برای پرهیز از تعریف تلاش کرده است.
مایکل وارتون، منتقد و استاد ادبیات فرانسه در دانشگاه یونیور سینتی کالج( لندن) حق را با بکت می داند ، با این حال یک یک مخاطبان را در مخالفت با او محق می شناسد و خود در باز خوانش این دو نمایشنامه بر کنایه های فلسفی این دو اثر تاکید می ورزد.
ساموئل بکت در سال ۱۹۶۹ جایزه نوبل را از آن خود کرد.
در انتظار گودو، عنوان نمایشنامه ای است که توسط ساموئل بکت، نویسنده ایرلندی، به رشته تحریر درآمده است. این نمایشنامه که در ابتدا به فرانسوی نوشته شد، برای نخستین بار در سال ۱۹۵۳ در پاریس بر روی صحنه رفت. بعد ها این نمایشنامه توسط خود بکت به انگلیسی ترجمه و به کارگردانی پیتر هال در سال ۱۹۵۵ در تماشاخانه آرتس لندن اجرا شد.
...دو ولگرد به نام های ولادمیر و استراگون، کنار درختی بی برگ (دیگر قسمت های صحنه خالی است) آمدن گودو را انتظار می کشند، شخصیتی که آنها معتقدند با او قرار ملاقات دارند. جهت گذراندن زمان، یا شاید صرفاً همراهی با گذر زمان، این دو به بازی های کلامی روی می آورند. هنگامی که شخصیت پوزو که برده خود، لاکی، را با طناب نگه داشته، وارد صحنه می شود، ولادمیر و استراگون می پندارند که او گودو است، اما پوزو اظهار بی اطلاعی از گودو می کند.
در میان ناباوری و ناراحتی ولادمیر، استراگون و بینندگان، پوزو لاکی را به "رقص" و سپس "تفکر" وا می دارد. نطق طولانی و کسل کننده افکار لاکی، تلمیحی و از هم گسسته است. ارباب و برده از صحنه خارج می شوند و پسر بچه ای وارد می شود تا به این دو ولگرد بگوید که گودو آن روز نخواهد آمد، "اما مطمئناً فردا" خواهد آمد.