- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 169876 - 5/2
- وزن: 0.40kg
در انتظار ترس
نویسنده: اغوز آتای
مترجم: عین الله غریب
ناشر: نگاه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 368
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1394 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
کتاب «در انتظار ترس» مشتمل بر هشت داستان کوتاه به سبک پست مدرن است که در پی اوج حرکتهای سیاسی دههی شصت که عصر اغتشاشات اجتماعی نامیده میشد؛ نوشته شدهاند. داستان های این مجموعه به شیوه ی سیال ذهن روایت شده اند و رگههایی از سوررئالیسم درآن ها وجود دارد.یکی از ویژگی های این مجموعه این است که این داستان ها بر«خود» در مفهوم عام آن مبتنی است. دیگر اینکه در این داستان ها، نامه از مراکز اصلی داستان هاست.
در چهار اثر داستان اساساً بر مبنای یک نامه سامان مییابد و در چهار تای دیگر اگر چه غیر مستقیم اما به هر حال پیرامون نامه نگاری بحثهایی وجود دارد . زبان آتای در این داستان ها نیزهمانند داستان های بلند اوست. و رگههایی از رمانهای دیگر نویسنده در آن وجود دارد. ویژگی این داستان ها بر«فرد» در مفهوم عام آن مبتنی است. آتای فرد را در کانون داستان های کوتاه خود نشانده و اساس کار را بر دوش وی می نهد، دیگر این که در این داستان ها نامه از مراکز اصلی داستان هاست، در چهار اثر داستان اساسا بر مبنای یک نامه سامان می یابد و در چهار تای دیگر اگر چه غیرمستقیم اما به هر حال پیرامون نامه نگاری بحث هایی وجود دارد....
در میان جمعی شلوغ و پر ازدحام بود. ناموفق بود. پول نداشت. گدایی می کرد. در حیاط مسجد بزرگی بود؛ مسجدی با گنبدی آراسته و مناره هایی قد کشیده و پنجره هایی با نرده های فلزی مرصع کاری شده و حیاطی که دور تا دورش حجره های آجربندی شده صف کشیده بودند، حجره هایی ساکن و ساکت و خنک که از هر نظر برای دریوزه گرانی چون او بسیار مناسب بودند. بر آستانه ی حجره ای به سان ستونی سنگین و متین آرام گرفته بود.
از آنجا که در گدایی نیز هیچ هنری برای عرضه کردن نداشت، هیچ ویژگی غریبی نداشت که حس ترحم دیگران را نسبت به خود برانگیخته، یا این که وضعیت خود را از دیگر گدایان متمایز و از این بابت حس دلسوزی دیگران را تحریک کند، در این زمینه نیز ناموفق بود. از آنجا که در بسته های کوچک و بزرگ، ذرت بوداده نمی فروخت، به نام دیگران هم که شده، با خشنود کردن کودکان و کبوتران حریم مسجد، نمی توانست مرتکب امر ثوابی شود.
از سویی، نه مثل آن پیرمرد دست فروش که با آن ردای بلند یک دست سرخ رنگش از یک منجم هیچ کم نداشت، می توانست در آن دکه ی چرخ دار کوچک که دیوارهای تاشوی چوبی اش به هنگام ظهر در حکم یک سایبان سایه سار بی عیب و نقص برای صاحبش بود، اسکان گیرد، نه مثل آن فروشنده ی تسبیح و فندک و منجوق های چشم زخم که به رغم چاقی مفرط و علیلی و زمین گیر بودنش به هر آنی می توانست سه چرخه موتوری خود را روشن کرده و از آنجا دور شود،