- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 199113 - 84/5
- وزن: 0.50kg
داستان هایی از زندگانی امیرکبیر
نویسنده: محمود حکیمی
ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 450
اندازه کتاب: وزیری - سال انتشار: 1374 - دوره چاپ: 31
کیفیت : درحد نو _ نو
مروری بر کتاب
افراد بسیاری از خارجیان و ایرانیان در آثار و خاطراتشان درباره امیرکبیر نوشتهاند. در بخشهای پایانی دیدگاه افرادی چون «لیدی شیل» همسر وزیر مختار انگلیس در اوایل سلطنت ناصرالدینشاه، «یاکوب ادوارد پولاک» از استادان اتریشی که برای تدریس در دارالفنون به ایران آمده بود، «رابرت واتسون» منشی سفارت انگلیس در آن دوران و «رابرت کرزن» دبیر نمایندگی انگلیس در مذاکرات ارزهالروم درباره کارها و اقدامات امیرکبیر آورده شده است.
داستانهایی که در کتاب در مورد این بزرگ مرد تاریخ ایران آمده است تنها گوشه ای از زندگی آن مرد بزرگ را نشان میدهد . او چون انسان بود زندگیش خالی از ضعف نبود . پس از شهادتش کوششهای فراوانی شد که شخصیتش تخریب شود . او را به دزدی ، خیانت و بیگانه پرستی متهم کردند اما حتی در زمانی که در همه شهرها و قریه ها و مسجدها تبلیغات دروغین ناصری ادامه داشت وبر سر در هر امامزاده ای سخن از عدالت ناصری بود ، مردم شریف و سپاسگذاری در خانه سر در گوش هم از عصر غرورآفرین صدارت امیرکبیر سخن میگفتند ...
کتاب متن به هم پیوسته و سنگین تاریخی ندارد ، بلکه مجموعه داستانهای مستقل و کوچکی است که برای خواننده غیرحرفه ای نیز جالب است .
چرا مردم واکسن نمیزنند ؛ اما حاضرند بمیرند؟
در بخشی از این کتاب مربوط به سال 1264 قمری و بعد از فرمان امیرکبیر برای واکسیناسیون می خوانیم: ...هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باختهاند، امیر بیدرنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله میکوبند. اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند.
روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط 330نفر آبله کوبیدهاند. در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و گفت: ما که برای نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم.
پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده میشود. امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهای باید پنج تومان هم جریمه بدهی.
پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمیگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مردهاند.
حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده میشود. امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمیگردد.بجه با ابله کوبی حالش بهتر شد.او نمرده بود.امیر کبیر فریاد زد:چه ملتی داریم؟ مردم ایران حاضرند بمیرند؛ اما از جهل دست برندارند