- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 178675 - 6/3
- وزن: 0.30kg
داستان های چینی و داستان های امثال چینی
نویسنده: جان خوان نین - لئو بائوزین
مترجم: سیدمحمد دبیرسیاقی
ناشر: آرا
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 295
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1371 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : نو ؛ جلد رویی کتاب ساییدگی مختصری دارد
مروری بر کتاب
مصور - 113 داستان
در چین باستان و در طی سالهای ۴۷۶ تا ۷۷۰ پیش از میلاد مسیح و در دوران حکومت سلسلههای « بهار و پاییز» سرزمینی بود به نام «چی» که بسیار مقتدر بود. این کشور در سال ۶۸۴ به کشور«لو»حمله ورشد.در آن اوضاع حساس و بحرانی یکی از اهالی کشور«لو»به نام«زائو گوئی»باعزمی راسخ تصمیم به شرکت در جنگ و دفاع از میهن گرفت.
به همین خاطر از امپراتور اجازه خواست تا در محضر او حاضر شود. هنگامی که زائوگوئی نزد امپراتور رفت به او گفت: ای امپراتور! شما به اتکا و پشتوانه چه چیزی وارد میدان جنگ خواهید شد؟ امپراطور جواب داد:در ایام صلح خوراک و پوشاک در اختیار خود نگه نمی دارم و میان مردم تقسیم می کنم.زائو گوئی گفت:این احسان کم ارزشی است وانگهی به تمام مردم نمی رسد،از این رو مردم به دنبال شما نخواهند آمد.امپراطور گفت:مراسم نیایش به در گاه خداوند برپا می کنم....
***
...مرد پیری در یکی از بخشهای چین در حدود دو قرن پیش از میلاد میزیست. روزی از روزها اسب این پیرمرد گم میشود. همسایههای این پیرمرد که خبر گم شدن اسب او را میشنوند متاسف میشوند و برای ابزار همدردی به خانهی او رفتند.
اما پیرمرد بدون آنکه اندکی از این بابت ناراحت و اندوهگین باشد گفت: گم شدن اسب من چیز مهمی نیست. ممکن است حکمتی در آن بوده باشد. همسایهها از این حرف پیرمرد بسیار شگفت زده و متعجب شدند و به خانههای خود بازگشتند. پس از گذشت چند ماه اسب گم شده به همراه چند اسب دیگر بازگشت.همسایه ها این خبر را که شیدند با خوشحالی به منزل پیرمرد رفتند و تبریک گفتند،ولی پیرمرد انگارنه انگار که اتفاقی افتاده است با خونسری گفت:این کجایش جای خوشحالی دارد که من بی رنج و زحمت به آسانی و مجانی چند اسب به دست بیاورم،شاید این خودش موجب بدبختی برای من بشود....
***
...مدتی بود که در بخشی از چین خشکسالی عجیبی ایجاد شده بود و کشاورزان نتوانسته بودند مقدار مناسبی محصولات برداشت کنند. به همین خاطر تمامی کشاورزان از یک پیر و سالخورده خواهش کردند تا نزد مالک برود و او را از خشکسالی آگاه سازد تا مالک مالیات آنان را کم کند.
پیر بنا به درخواست کشاورزان نزد مالک رفت و موضوع را با او در میان نهاد. مالک پرسید: امسال هر گندم چند تخم عمل کرده است؟ پیرمرد پاسخ داد: سی درصد از سال گذشته. مالک باز پرسید: پنبه چه وضعی دارد؟ جواب داد: بیست در صد سال گذشته محصول داده است. مالک گفت: برنج چگونه است؟ مرد سالخورده پاسخ داد: آن هم حدود بیست در صد پارسال است.
مالک بسیار ناراحت و عصبانی شد و به همین دلیل نعره زد که ای پیرمرد، مجموع محصولات روی هم هفتاد درصد رسیده و تو با گستاخی تمام آمدهای و از من تخفیف میخواهی؟
پیرمرد کمی صبر کرد و پس از اندکی تامل گفت: جناب مالک، من به هیچ وجه قصد ندارم به شما زیان برسد و اینکه من خواهان ضرر شما نمیباشم. اما اگر بخواهیم واقع بین باشیم، در این صد و پنجاه سالی که از خداوند عمر گرفتهام تا به حال چنین خشکسالی شدیدی ندیدهام. قصد من از آمدن به این جا تنها آگاه کردن شما از این قضیه بود و هدف دیگری نداشتم. اگر هم اشتباهی کردم، از شما عذر میخواهم....