دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

داستانهای اوالونا

داستان های اوالونا

نویسنده: ایزابل آلنده
مترجم: علی آذرنگ
ناشر: آذرنگ
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 335
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1371 - دوره چاپ: 1

کمیاب - کیفیت : نو 

 

مروری بر کتاب

اوالونا. ساکن شهر کوچک سانتاآگوا، هم‌چون شهرزادی لاتینی به روایت قصه‌هایی می‌پردازد که از گمنام‌ترین افراد تا نامدارترین مردان سیاسی را در بر می‌گیرد. از دخترکی روستایی که در محاصره سیل، در مقابل چشم میلیون‌ها بیننده تلویزیون جان می‌بازد تا دیکتاتور شیلی. اوالونا مانند روحی لاتینی در همه جا حضور دارد. از میخانه‌ای حقیر تا کاخ افسانه‌ای دیکتاتور. او روایتش را با این لحن به پایان می‌برد: و شهرزاد همان‌گونه که داستان می‌گفت، چشمش به نخستین پرتوهای سحرگاهی افتاد. و از سر احتیاط لب از سخن گفتن فرو بست...

بلیزا کرپوسکولاریو در خانواده‌ای چنان تهیدست به دنیا آمده بود که حتا نامی نداشت روی بچه‌هایش بگذارد. در سرزمینی ناسازگار چشم به جهان گشوده و پرورش یافته بود، که بعضی سال‌ها در آن باران‌های سیل‌آسا می‌بارید و سیلاب دار و ندار مردم را با خود می‌برد؛ اما سال‌های دیگر حتا قطره‌ای باران نمی‌آمد و قرص خورشید چنان بزرگ می‌شد که افق را پر می‌کرد و زمین به بیابانی خشک بدل می‌شد.

بلیزا، تا دوازده سالگی کار و هنری جز تحمّل گرسنگی و درماندگی دیرپای نداشت. تقدیرش چنین بود که در اثنای یک خشکسالی طولانی چهار برادر و خواهر کوچک‌ترش را به خاک بسپارد؛ و وقتی که دانست پس از آن‌ها نوبت خود اوست که بمیرد، تصمیم گرفت راه بیفتد رو به سوی دریا و دشت‌ها را پشت سر بگذارد، تا شاید با سیر و سفر عفریت مرگ را بفریبد. زمین پوک شده بود؛ شکاف‌های عمیقی بر آن پدید آمده بود؛ صخره‌ها، سنگواره‌های درختان و بوته‌های پرخار، و استخوان‌های جانوران، رنگ باخته زیر پرتو آفتاب، بر سراسر آن سرزمین پراکنده بود.

گه‌گاه با خانواده‌هایی روبه‌رو می‌شد که مانند خود او، با امید واهیِ رسیدن به آب، به سمت جنوب روان بودند. بعضی‌ها داروندارشان را بر دوش یا بر گاری‌های کوچک گذاشته، و به راه افتاده بودند؛ اما، به دشواری می‌توانستند پوست و استخوان خود را به جلو بکشانند و برخی در نیمه راه ناچار می‌شدند بارهاشان را بگذارند و بروند. آنان با درد و رنج فراوان خود را به پیش می‌کشیدند؛ پوست‌شان به کلفتی پوست تمساح شده بود؛ و چشمان‌شان، پنداشتی که با شراره‌های سرختاب می‌سوخت. هر وقت بلیزا از کنارشان می‌گذشت، با حرکت دست سلامشان می‌گفت؛ اما نمی‌ایستاد، چون نیرویی برایش نمانده بود که آن را صرف دل سوختن به حال آنان بکند. بسیاری از رهروها در کنار جاده از پا افتادند؛ اما او آن اندازه سرسختی نشان داد که توانست زنده بماند و از آن دوزخ سوزان بگذرد و در پایان سفر خود را به نخستین چکه‌های آب و رشته‌های باریک و کمابیش ناپیدای جویبارک‌هایی برساند که باریکه‌های سبزه‌زار را سیراب می‌کردند و در پایین دست‌ها پهنا می‌گرفتند و به نهرک‌ها و مرداب‌ها راه می‌یافتند.

فهرست

• دو ورد
• انتقام
• طلاهای توماس وارگاس
• کلاریسا
• کاش دلم را به دست می آوردی
• هدیه ای برای یک دلارام
• توسکا
• و...

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات