- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 129604 - 10/3
- وزن: 0.30kg
- UPC: 12.5 = 15
داستان کاموس کشانی
نویسنده: فریدون جنیدی
ناشر: بلخ
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 112
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1376 - دوره چاپ: 1
کیفیت : در حد نو
مروری بر کتاب
شاهنامه فردوسی داستان های رستم پهلوان
این دفتر آیین پارسی نویسی را به شیوه ای نزدیک به زمان فردوسی می نمایاند و خواننده ایرانی را یاری می رساند که با آهنگی نزدیک به آوای جاویدان او، سر گذشت نیاکانش را باز خواند و از انبوه گفتارهای آمیخته به پند و خرد آن بزرگان، ره توشه ای برای آینده برگیرد و رازها و رمزهای شاهنامه را تا آنجا که در خور این گفتار است باز شناسد.
...کاموس، در شاهنامه، مبارزی کشانی و یکی از امرای فرمان بردار افراسیاب است که در جنگ هماون بین ایرانیان و تورانیان درگرفت به یاری پیران سپهسالار ترکان شرکت جست. در این جنگ ابتدا گیو به میدان آمد اما نتوانست کاموس را شکست دهد و درست در لحظهای که کاموس داشت بر گیو چیره میشد، طوس به کمک گیو آمد. جدال سه جانبه تا پایان روز ادامه یافت اما نتیجهای حاصل نشد.سپاهیکه افراسیاب به کمک پیران در جنگ هماون فرستاد از مرزهای مختلف تشکیل میشد.
صحراگردی و کوچنشینی از خصوصیات لشکر ترکان بود. دومین گروه قبایل جنگی به کاموس مرزبان ماورالنهر متعلق بود. کاموس در اولین نبرد با گیو و طوس درآویحت اما متحمل شکست نشد و پیکار به روز بعد موکول شد. روز بعد باز هم کاموس به میدان آمد و مبارز طلبید.
اینبار الوا نیزه دار رستم از طرف سپاه ایرانیان به مبارزه با کاموس آمد ولی پس از یک مبارزه بیامان توسط کاموس کشته شد. بعد ار الوا، رستم پا به میدان گذاشت و کاموس را به مبارزه طلبید و بعد از یک جنگ تن به تن و طولانی، توانست با زیرکی، کاموس را با کمند گرفتار کند و او را کتف بسته به اردوگاه ایرانیان بیاورد....
بنام خداوند خورشید و ماه
که دل را بنامش خرد داد راه
خداوند هستی و هم راستی
نخواهد ز تو کژی و کاستی
خداوند بهرام و کیوان و شید
ازویم نوید و بدویم امید
ستودن مر او را ندانم همی
از اندیشه جان برفشانم همی
ازو گشت پیدا مکان و زمان
پی مور بر هستی او نشان
ز گردنده خورشید تا تیره خاک
دگر باد و آتش همان آب پاک
بهستی یزدان گواهی دهند
روان ترا آشنایی دهند
ز هرچ آفریدست او بینیاز
تو در پادشاهیش گردن فراز
ز دستور و گنجور و از تاج و تخت
ز کمی و بیشی و از ناز و بخت
همه بینیازست و ما بندهایم
بفرمان و رایش سرافگندهایم
شب و روز و گردان سپهر آفرید
خور و خواب و تندی و مهر آفرید
جز او را مدان کردگار بلند
کزو شادمانی و زو مستمند
شگفتی بگیتی ز رستم بس است
کزو داستان بر دل هرکس است
سر مایهٔ مردی و جنگ ازوست
خردمندی و دانش و سنگ ازوست
بخشکی چو پیل و بدریا نهنگ
خردمند و بینادل و مرد سنگ
کنون رزم کاموس پیش آوریم
ز دفتر بگفتار خویش آوریم
چو لشکر بیامد براه چرم
کلات از بر و زیر آب میم
همی یاد کردند رزم فرود
پشیمانی و درد و تیمار بود
همه دل پر از درد و از بیم شاه
دو دیده پر از خون و تن پر گناه
چنان شرمگین نزد شاه آمدند
جگر خسته و پر گناه آمدند
برادرش را کشته بر بیگناه
بدشمن سپرده نگین و کلاه
همه یکسره دست کرده بکش
برفتند پیشش پرستار فش
بدیشان نگه کرد خسرو بخشم
دلش پر ز درد و پر از خون دو چشم
بیزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا هوش و رای و هنر
همی شرم دارم من از تو کنون
تو آگهتری بیشک از چند و چون
وگرنه بفرمودمی تا هزار
زدندی بمیدان پیکار دار
تن طوس را دار بودی نشست
هرانکس که با او میان را ببست
ز کین پدر بودم اندر خروش
دلش داشتم پر غم و درد و جوش
کنون کینه نو شد ز کین فرود
سر طوس نوذر بباید درود
بگفتم که سوی کلات و چرم
مرو گر فشانند بر سر درم