- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 173485 - 86/4
- وزن: 0.30kg
داستان ها و افسانه های مردم ژاپن
نویسنده: آنیتاکانا
مترجم: صدیقه ابراهیمی
ناشر: ذکر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 48
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1381 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
کشور ژاپن، در 660 سال پیش از میلاد مسیح استقلال یافته استو ژاپن در همسایگی چین، کره و روسیه قرار گرفته است. جمعیت فعلی این کشور 123000000 نفر میباشد و نوع حکومت آن امپراطوری است. ژاپن دارای پیشینهی فرهنگی درخشانی است. قصههای ژاپن بیانگر دنیای بیهمتا و خاص این ملت است. این قصههای دلپذیر در حالی که سرشار از شور و هیجان هستند، دارای پیامهای خلاق، ظریف و هوشمندانه برای خوانندگان میباشند...
ژاپن دارای پیشینهی فرهنگی درخشانی است. قصههای ژاپن بیانگر دنیای بیهمتا و خاصّ این ملت است. این قصههای دلپذیر مانند، حولهی سحرآمیز، برادر حیلهگر و ختری که... در حالیکه سرشار از شور و هیجان هستند، دارای پیامهای خلّاق، ظریف و هوشمندانه برای خوانندگانشان میباشند. آنتیا خانا، نویسندهی این قصههای ژاپنی، مدرس زبان ژاپنی در مرکز آموزش زبانهای آسیایی دانشگاه جواهر لعل نهرو میباشد.
او که در ادبیات کودکان، روی قصههای کلاسیک ژاپن برای کودکان مطالعه و تحقیق کرده است، میگوید: «منشأ این قصّههای زیبا و آموزنده با ادبایت کودکان هند آشنایی و پیوند دارند.» قصّههای مردمی این کتاب فرهنگ عامه مردم ژاپن باستان را، در روزگارانی که قهرمانان بزرگان و حاکمان از قدرتهای جادویی استفاده میکردند، به تصویر میکشد. قصّهها، نمایانگر ویژگیهای فرهنگی قومی پرثمر مردم این دیار میباشند که بیشترشان به جدال همیشگی «فرشته با دیو» میپردازند.
...روزی روزگاری، در یکی از شهرهای کوچک ژاپن، یک راننده ی تاکسی به نام کازاهیکو با همسرش زندگی می کرد. مدت ده سال از ازدواج آن ها می گذشت. همسر او، زنی ساده و فروتن بود که همه ی زندگی اش را فقط به انجام دادن کارهای خانه و رسیدگی به کارهای شوهرش می گذراند. او آن قدر سرگرم انجام کارهای روزانه می شد که به وضع ظاهر و لباس خود توجهی نمی کرد.
کازاهیکو، خانم های ثروتمندی را که هر روز با تاکسی خود به مقصد می رساند، با همسر خود مقایسه می کرد. او متوجه نبود، همسرش زنی است که به خانه و زندگی او رسیدگی می کند و او را خیلی دوست دارد؛ در حالی که آن زنان ثروتمند به امور زندگی واقعی اهمیت نمی دهند. او فکر می کرد که دیگر حوصله ی زنش را ندارد. برای همین، وقت خود را خیلی کم با او می گذراند.
بالاخره، یک روز دیگر طاقت نیاورد و به زنش گفت: « به نظر من، تو مثل یک خدمتکار معمولی خانه هستی. وضع لباس و ظاهرت من را آزار می دهد. بهتر است از خانه من بروی. »