- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 179767 - 93/6
- وزن: 0.30kg
داستان غم انگیز و باورنكردنی ارندیرای ساده دل و مادربزرگ سنگدلش
نويسنده: گابریل گارسیا مارکز
مترجم: بهمن فرزانه
ناشر: امير كبير
زبان كتاب: فارسي
تعداد صفحه: 233
اندازه كتاب: رقعی - سال انتشار: 1356 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو ؛ لبه جلد رد زردی دارد
مروری بر کتاب
هفت داستان كوتاه
روز سوم ریزش باران آن قدر در داخل خانه خر چنگ کشته بودند كه پلايو مجبور شد از حیاط پر از آب خانه خود بگذرد تا آنها را به دریا بیفکند چون پسر بچه شب را با چهره ملتهب به صبح رسانده بود و تصور مي كردند كه شاید به خاطر بوي گند است .جهان از روز سه شنبه غم انگیز شده بود . آسمان و دریا به يك چیز واحد خاکستری تبدیل شده بود و شن های ساحل كه در ماه مارس مانند شیشه های معدنی مي درخشید اکنون لجني و گل آلود شده بود و در بود از جانوران گندیده .
نور سر ظهر چنان ضعیف بود كه پلايو پس از آنکه خر چنگ ها را بیرون ریخت و داشت به خانه بر مي گشت به زحمت توانست آنچه را كه در انتهای حیاط تکان مي خورد و ناله مي - كرد ببیند . مجبور شد نزديك بشود تا بفهمد كه آن چیز ، مرد بسپار پيري است كه با شكم به روي گل ها افتاده و با تمام کوشش خود قادر نیست از جاي برخیزد چون بالهای خيلي بزرگش مانع مي شد .
گابریل گارسیا ماکز در این کتاب با اغراق در. واقعیت و ترکیب با فانتزی هفت داستان کوتاه رو به قلم آورده ، داستان ارندیرای ساده دل و مادربزرگش هم هفتمین داستان این کتاب و هم نام با عنوان کتابه ، ارندیرا ی چهارده ساله با مادربزرگش زندگی می کرد ،دخترک حرف شنو و پر کار ، دختری که چیزی جز چشم گفتن بلد نبود ، کارهای سخت خونه. و خستگی مفرط و شمع روشن و ....... بله خونه سوخت در آتش ، و ارندیرا مقصر حادثه از نظر مادر بزرگ . ، مادربزرگ برای جبران خسارت وارده اون دختر بینوا رو وادار به تن فروشی می کنه ،بار اول در ازای مبلغی اون رو به یه بیوه ی پیر می سپاره و بعد این میشه شغل رسمی ارندیرا ، شغلی که مردان براش صف طولانی تشکیل میدن .
دخترک بینوا مجبوره هر چند دقیقه یکبار هم آغوش مرد پیر یا جوانی باشه که برای خالی کردن شهوت اون رو انتخاب کردن ، وضع رقت انگیز دختر همینطور ادامه داره تا داستان به دیر و صومعه و کشیش های سرخپوست میرسه ،اونجا موهای زیباش رو می چینن و اونو با کرباسی پوشش میدن ، دخترک اونجا هم شغل منحصر بفردی داره باید با سطل و طی ،پله ها رو بعد هر رفت وآمد تمیز کنه و مادربزرگی که جلوی در صومعه خیمه زده...
فهرست
آقای بسیار پیر با بالهای بسیار بزرگ
دریای زمان از دست رفته
زیباترین مغروق جهان
مرگ مدام در ماورای عشق
آخرین سفر کشتی خیالی
بابیلای خوش قلب، فروشنده معجزات
داستان غم انگیز و باور نکردنی ارندیرای ساده دل و مادربزرگ سنگدلش