- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 184997 - 108/8
- وزن: 0.30kg
داستان شاهدخت سرزمین ابدیت
نويسنده: آرش حجازی
ناشر: كاروان
زبان كتاب: فارسي
تعداد صفحه: 288
اندازه كتاب: رقعی - سال انتشار: 1383 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت ؛ درحد نو ؛ لبه جلد تا خوردگی دارد
مروری بر کتاب
مگر می شود آدم فقط یک بار عاشق بشود؟
عشق ابدی فقط حرف است پیش می آید که آدم خیلی خاطر کسی را بخواهد اما همیشه وقتی آدم فکر می کند که دلش سخت پیش یکی گرفتار است یک دفعه یک جایی می بیند که دلش، ته دلش برای یکی دیگر هم می لرزد. اگر با وفا باشد، دلش را خفه می کند و تا آخر عمر حسرت آن دل لرزه برایش می ماند.
اگر بی وفا باشد می لغزد و همه ی عمرش عذاب گناه بر دلش می ماند، هیچ کس حکمتش را نمی داند ....حالا با خود آدم است که حسرت را بخواهد یا عذاب گناه راه یکی را باید انتخاب کند فرار ندارد...
شاهدخت سرزمین ابدیت روایت دنیای مدور ماست دنیایی که همه چیز از ازل تا ابد در آن تکرار می شود. آن چه در حال وقوع است تکرار خدادای است با صورتی دیگر در مکان و زمانی دیگر. و این چرخه ی خستگی ناپذیر زندگی را تنها با کمی ظرافت طبع و دو چشم کار کشته می توان دید. می توان زیست بی آنکه در پایان راه انتظار نقطه ای معین را داشته باشیم....
پوریا، دانشجوی زبان شناسی که مادر نابینایش را اخیرا از دست داده، باورش نمی شود که سرگذشت خانواده اش، کشورش، و نوع بشر، همانی باشد که برایش گفته اند. بنابراین برای یافتن گذشته ی حقیقی اش، نبردی را با واقعیت موهوم و دستکاری شده ای آغاز می کند که جامعه و پدر و مادرش سال ها به او تحمیل کرده اند. پرتوهایی از حقیقت، از روزنه هایی کوچک در دیوار زندگی روزمره، پوریا را در این نبرد کمک می کنند...
«شاهدخت» در حقيقت شامل سه داستان موازي است. شخصيت ها در هر سه داستان در حقيقت يكي هستند: پوريا، مرد داستان و آناهيتا (در يكي از داستانها ناهيد)، زن داستان است. داستان اول كه عناصر واقع گرايانه در آن بيشتر ديده مي شود، ماجراي پورياي جوان است كه دو ماه قبل مادرش را از دست داده و پدرش كه نويسنده و ناشر موفقي بوده، بعد از مرگ همسرش تعادل رواني اش را از دست داده و به انزوا روي آورده و پوريا حتي گاهي احساس مي كند از او متنفر است. پوريا به شدت تنهاست و حتي نمي تواند با نامزدش ناهيد ارتباط مناسبي برقرار كند و به شكلي وسواسي، هر روز به گورستان اسرارآميزي مي رود كه مادرش در آن دفن است و تنها همدمش، پيرمرد خادم گورستان است.
خودش دليل اين وسواس را نمي داند، اما به مرور داستان روشن مي شود كه او در سرگذشتش نكته مبهمي را حس مي كند و در تلاش كشف معماي مادرش است. روزي، سرمزار مادرش با پيرمردي آشنا مي شود كه در جواني مادرش را مي شناخته و قول مي دهد «ماجراي واقعي» را براي پوريا تعريف كند، اما شروع مي كند به گفتن افسانه اي به نام «شاهدخت سرزمين ابديت»، كه كانون دوم رمان را تشكيل مي دهد و در تمام طول رمان، در لابه لاي فصل ها جريان مي يابد و رمزگشايي مي شود.
پوريا همزمان با زن مسن و مرموزي آشنا مي شود كه او هم معتقد است مادرش را در جواني مي شناخته و او هم شروع مي كند به تعريف «ماجراي واقعي»، و داستان زن، كانون سوم ماجرا را تشكيل مي دهد. اين سه داستان در پايان رمان با هم يكي خواهند شد.