- موجودی: موجود
- مدل: 190107 - 31/1
- وزن: 0.36kg
خنده را از من بگیر
نویسنده: جواد ماه زاده
ناشر: ققنوس
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 263
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1387 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
این کتاب داستان سه نوجوان را در سالهای جنگ روایت میکند. بستر اتفاقات این رمان در شهر کرج می گذرد، با اینکه کرج مستقیما درگیر جنگ نبوده اما مردمان آن درگیر حواشی جنگ شدهاند. سه شخصیت اصلی داستان با وجود تمام اختلافات کوچک فرهنگیای که دارند میتوانند رابطهای مستحکم با همدیگر داشته باشند.
تکنیک نویسنده برای شخصیتپردازی در این رمان بسیار کارآمد است و از همان چند صفحه نخستین خواننده به تصویر ملموسی از شخصیتها دست مییابد. تسلط ماهزاده به زبان و روایت ساده و صمیمی این اثر، آن را برای هر مخاطبی جذاب کرده است.
...«بابا سینه در را هل داد و مامان آمد تو.همین که من را روی پله دید، چادرش را تا چانه پایین کشید و دماغش را زیر چادر گرفت و همان جا جلوی در نشست لب باغچه. بابا هم پشت سرش تو آمد و در را پیش کرد.تکیه داد به درو از پاکت سیگارش یکی برداشت و به لب گذاشت. شانههای مامان زیر چادر بدجور میلرزید.
توی دستمالش فین میکرد و سرش را تکان تکان میداد و باز شانههایش شروع میکرد به لرزیدن. بابا سیگار به لب ایستاده بود. زل زده بود بالای سر من و همین طور که حواسش جای دیگر بود با دستهایش آرام توی جیبها دنبال کبریت میگشت. زیر چانهاش میپرید. وقتی جیب پیراهنش را هم گشت و چیزی نصیبش نشد، یکهو انگار هوشیار شده باشد، نگاهش را پراند توی چشمهایم و من هم قبل از اینکه حرفی بزند خودم دویدم توی خانه و ازروی اجاق گاز کبریت را برداشتم. قابلمه روی گاز سر رفته بود و یک مشت نخود و سبزی هم سرریز شده بود روی اجاق»...
همین که روشنش کردم صدای زنی آمد که عربی می خواند.
توی دلم صد تا فحش به هرچه عرب و نژاد صدام است دادم و خفه اش کردم.
فکر کردم کدام بی غیرتی موج رادیو را گردانده تا آواز عربی گوش کند.
حتم پدر نبوده که دشمن درجه یک عرب هاست.
حواسم رفت پیش سپیده و سالومه دخترهای قرتی عمه که رقص عربی را از راه رفتن هم بهتر بلد بودند.
فکری به سرم زد...