- موجودی: موجود
- مدل: 193939 - 19/2
- وزن: 0.40kg
خلبان جنگ
نویسنده: آنتوان دو سنت اگزوپری
مترجم: اقدس یغمایی
ناشر: شرکت سهامی کتابهای جیبی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 251
اندازه کتاب: پالتویی لب برگشته - سال انتشار: 1349 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو ؛ مهر دارد
مروری بر کتاب
کتاب؛ خاطرات جنگی نویسنده شهیر فرانسوی آنتوان دو سنتاگزوپری است. او این خاطرات را در سال ۱۹۴۲ نگاشته و در آن به نقش خود در نیروی هوایی فرانسه بهعنوان خلبان هواپیمای شناسایی در نبرد فرانسه در ۱۹۴۰ میپردازد.
سنتاگزوپری در این کتاب تجربه ماهها پرواز خود را در شرح یک مأموریت هراسآور بر فراز شهر آرس در فرانسه خلاصه میکند. او در این گروه شناسایی با هواپیمای دو موتوره پوتز ۶۳۰ خدمت میکرد. فرانسه در ابتدای جنگ فقط پنجاه خلبان شناسایی داشت که بیستوسه نفر از آنها در گروه اگزوپری بودند. در مدت چند روز اول یورش آلمان به فرانسه در ماه مه ۱۹۴۰ هفده نفر از یگان اگزوپری به نوشته خودش: «مانند لیوانهای آبی که بر آتش جنگل بریزند» جان خود را از دست دادند.
این کتاب خاطرات مردانی را که در راه میهن خویش جان خود را در کف گرفتند در حافظه تاریخی کشورشان ثبت کرده است. تنها آزادی است که معنا دارد و من به آن تساوی حقوق انسان معتقدم که در مورد همه ی افراد مصداق داشته باشد، من با هر کس که آزادی انسان را به بند می کشد خواهم جنگید و معتقدم که آزادی رهایی انسان برای تعالی است....
جنگ جهانی دوم تاثیر عمیقی در روحیه و طرز فکر و سهم قابل توجهی در ساختار شخصیت آنتوان دو سنت اگزوپری داشت همچنان که 13 سال پیش از آشنایی وی با دیدیه دورا کسی که بی اغراق یکی از بنیانگذاران هواپیمایی فرانسه به شمار میآید ...
اگزوپری دفترچهی یادداشتی را همیشه همراه خود داشت و بسیاری از متون فکری و فلسفیاش، یادداشتهای این دفترچه است که حاصل تداعیهای ناشی از پرواز بر فراز این کرهی خاکی است. معمولاً پروازهای شناسایی به او سپرده میشد. خودش در کتاب خلبان جنگ میگوید:
اینها گروه هوانوردها را بدون هیچ دلیل مشخصی فدا میکنند. هیچکس نمیخواهد بگوید که این جنگ شبیه هیچ چیز نیست. آنها نخهای خیمه شببازی را به گونهای میکشند که گویی واقعاً به عروسکی وصل است. ارتش میداند که دستورهایش اثری ندارد اما دستور میدهد. از ما اطلاعاتی میخواهند که به دست آوردنش غیر ممکن است.
میگویند پرواز کنید و بگویید آلمانیها کجا هستند. فکر میکنند با قبیلهای از فالگیرها روبرو هستند. دیروز یکی میگفت: «چگونه در ارتفاع ده هزار متری زمین، با سرعت پانصد و سی کیلومتر در ساعت، مواضع دشمن را مشخص کنم؟». فرمانده پاسخ داد: «ببینید از کجا به شما شلیک میکنند!». اما باز خوشحالم. خوشحالم که جادهها بسته است و مسیرها کند طی میشود و گزارشهای ناقص و نادرست ما، معمولاً به مقصد نمیرسند!
چنان احساس پیری میکنم که دیگر به هیچ چیز اهمیت نمیدهم. آن پایین محل زندگی آدمهاست. در حد موجودات میکروسکوپیک ریز هستند. مگر میشود به فاجعههای خانوادگی این موجودات ذرهبینی علاقمند شد؟
اگر این دردی که در وجودم زنده است نبود، مانند یک ستمگر پیر، در خواب و خیال خود فرو میرفتم… اما انسان مهم است. این خطر وجود دارد که انسان با گروهی از آدمها یا با تمامی آدمها اشتباه گرفته شود. این خطر وجود دارد که «انسان» فراموش شود. این خطر وجود دارد که انسان بودن، به آسیب نزدن به دیگران محدود شود. این خطر وجود دارد که انسان از دست برود.