- موجودی: موجود
- مدل: 196543 - 16/3
- وزن: 0.30kg
خرچنگ های بلوری
نویسنده: مصطفی دشتی
ناشر: روزبهان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 198
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1385 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
روی رختخوابم جابه جا می شوم. دیشب به دکتر می گفتم اوایلی که بختک به سراغم می آمد خیلی می ترسیدم، شاید بچه بودم، ولی حالا بیش تر نگران این هستم که برایم خطرناک باشد. هر چند وقتی داد و فریاد می کنم و بعد متوجه می شوم فقط صدای فریادهایم را خودم می شنوم، وحشت زده و نگران می شوم و دوباره برای خواب رفتن تلاش زیادی می کنم.
بختک یا کابوس درست در حالت خواب و بیداری به سراغم می آید. حس غریبی است، درست مثل باد گرمی که به صورت بخورد و منبع آن مشخص نباشد، مثل همین الان که پلک هایم سنگین شده، لرزش خفیفی تمام تنم را فرا گرفته است و صدای همهمه ای گنگ در گوش هایم می پیچد، باد گرمی به صورتم می خورد و....
علی هنوز سرحال بود و دربارۀ زندگی کردن در حال، دروغ پنداشتن گذشته، ناباوری به آینده صحبت می کرد. آرام نمی گرفت. شعرهای بلندی از شاعران معاصر و گذشته، نام آشنا و گمنام، می خواند و زیر نور شمع به میهمان های متعددی که از راه می رسیدند خوشامد می گفت. دور و برمان شلوغ بود. علی دوستان بسیاری پیدا می کرد که بلافاصله وارد زندگیمان می شدند و می ماندند. در این ماندن، داد و ستدهای بسیاری صورت می گرفت، دل می دادیم و قلوه می گرفتیم و در این شهر دودگرفته و شلوغ، با همۀ سردرگمی ها و ندانم کاری ها، زندگی را خوب می گذراندیم. سفرهای متعدد، نیروی تحلیل رفته مان را باز می گرداند. من هم سخت مشغول نقاشی بودم، نمایشگاه های متعددی می گذاشتم و هرگاه از این همه شلوغی و کار خسته می شدم، با تکیه به شانه های قوی او استراحت می کردم.
سینه اش پذیرای هرگونه بار سنگین و هر ندانم کاری بود. آرام و صبور به حرف هایم گوش می داد. همیشه در کلام آرامش بخشش راه حلی بود، گشایشی، حکمتی. این همه نیرو را از کجا آورده بود؟ نمی دانم؛ او زندگی را خوب می شناخت. تجربه های فراوانی از سفرهای متعدد و کار کردن های زیاد در کشورهای گوناگون داشت که راهگشای خوبی برای خودش و دیگران بود. در هر زمینه ای که صحبت می شد، حرف های فراوانی برای گفتن داشت.
خیلی زود شنونده اش را تحت تأثیر قرار می داد. حافظۀ قویش به او امکان می داد که ساعت ها، پی در پی، شعر بخواند و داستان بگوید. لحظه ای آرام نداشت و اگر بهانه ای برای آرام گرفتن نمی یافت، بلافاصله سوار اتومبیل و روانۀ سفر می شد. به دوستانش هر که دم دست تر بود پیشنهاد همراهی می داد که معمولا اجابت می شد.