- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 181334 - 17/5
- وزن: 1.30kg
خاندان ویال
نویسنده: کلود میشله
مترجم: سید حامد رضیئی
ناشر: فرهنگ معاصر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 1818
اندازه کتاب: رقعی کوچک گالینگور روکشدار - سال انتشار: 1400 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
توکاهایی که نصیب گرگ ها شدند
این داستان بلند بیانگر زندگی پنج نسل از خاندانی است که در روستای سن لیبرال در جنوب غربی فرانسه، در یکی از مراکز عمده دامپروری و کشاورزی قرار دارد. خواننده در این اثر شاهد زندگی کشاورزان در اواخر قرن نوزدهم و در طول قرن بیستم است و نویسنده ما را در فرایند تلاش عجیب کشاورزان به زمین و کار بر روی آن می گذارد.
روستای سن لیبرال در اوایل قرن بیستم با جمعیت 1100 نفری در 1968 به 320 نفر تقلیل پیدا کرد. اگر در جلد اول و دوم شاهد شکوفایی و فعالیت کشاورزان هستیم، در جلد سوم از این فعالیت ها بخاطر آثار منفی جنگ های جهانی، مهاجرت جوانان به شهرهای دیگر کاسته می شود. در جلد چهارم شاهد نابودی و مرگ زمین ها و جمعیتی هستیم که در حال پیر شدن است ...
«سه نوجوانی که برای گردش از روستا خارج شده بودند ، مسیر پر از شاخه های خشک تمشک وحشی را پشت سر گذاشتند. باد سردی که از طرف شرق می وزید صورت و گونه هایشان را نوازش می داد و ساق پاهای لخت آنها را می آزرد. اشکی که در اثر سرما از چشمانشان جاری بود، روی صورتشان می غلطید. وقتی به انتهای دشت رسیدند، از وسط بیشه زار عبور کردند. برف زیر پاهایشان قرچ قروچ صدا می کرد و به کف کفش هایشان می چسبید و راه رفتن را برای آنها مشکل می کرد. آنها لحظه ای توقف کرده و کفش ها را به یکدیگر ساییدند تا برف کفش ها بریزد و سبک تر شود. با گام های کوتاه ادامه دادند و بعد از آن وارد بیشۀ پر از درخت شدند.
لئون که از دو نفر دیگر بزرگ تر بود با عجله و شتاب از میان بوته های خشک خار، توده های برف و قلوه سنگ ها عبور می کرد و پشت سر او پسربچه دیگری بازوی خواهر کوچک تر خود را گرفته و با خود می کشید. دخترک که صورتش در اثر سرما سرخ شده بود، با صدای بلند آب بینی خود را بالا کشید و تلاش کرد از دیگران عقب نماند. لئون با دست اشاره کرد و گفت: - آنجاست. بچه ها به آن طرف حرکت کردند، وقتی به آنجا رسیدند پرنده توکایی را دیدند که در اثر سرما یخ زده بود و همچون سنگ سخت بر شاخۀ درخت سرو کوهی آویزان بود. نسیم خنک پرنده یخ زده را حرکت می داد، گویی هنوز زنده است.
پرنده صبح زود و در زمانی که نور کم رنگ خورشید در فاصله حرکت ابرها بر زمین تابیده بود در جست وجوی دانه بوده، میوه گوشت دار و خشک درخت غار را دیده و شروع به نوک زدن کرده، اما متوجه دام نبوده. لئون، با آن که، دوازده سال بیشتر نداشت ولی در گستردن دام برای شکار پرندگان و خرگوش های وحشی مهارت خاصی داشت. لئون پرنده یخ زده را از شاخه جدا کرد و گفت: - با این یکی هفت توکا گرفتم، هر یکی 15 سانتیم ارزش دارد که در جمع می شود... نتوانست حساب کند و با ناراحتی به دو نفر دیگر نگاه کرد.»