- موجودی: موجود
- مدل: 193690 - 1/4
- وزن: 0.30kg
خاطرات ملکه ثریا
نویسنده: ثریا اسفندیاری بختیاری
مترجم: موسی مجیدی
ناشر: سعادت
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 160
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1358 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : در حد نو ؛ لبه جلد و صفحات رد زردی مختصری دارد
مروری بر کتاب
مصور
ثریا اسفندیاری بختیاری (۱ تیر ۱۳۱۱ فرخ شهر- ۳ آبان ۱۳۸۰ پاریس) دومین همسر محمدرضا شاه پهلوی و ملکه ایران بود. وی فرزند خلیل خان اسفندیاری و نوهاسفندیار خان سردار اسعد است. مادر او اوا کارل آلمانی است. ثریا به «ملکهای با چشمان زمردین» معروف بود.ثریا اسفندیاری از دی ۱۳۲۹ تا آخر اسفند ۱۳۳۶ همسرمحمدرضا شاه پهلوی بود.
انتخاب ثریا برای همسری محمدرضا به وسیله خواهر بزرگتر شاه، شمس انجام گرفت. شمس در یک مجلس مهمانی در سفارت ایران در لندن که ثریا هم دعوت شده بود، در همان نظر اول او را پسندید و مسئله را با خلیل خان اسفندیاری در میان گذارد. ثریا با آمادگی قبلی برای روبرو شدن با شاه به تهران آمد. ثریا در خاطرات خود مینویسد که بزرگترین آرزوی او پیش از اینکه ملکهٔ ایران بشود، هنرپیشگی سینما بوده و پیش از اینکه برای اولین دیدار با شاه به کاخ سلطنتی برود، با پدرش شرط کرده بود که اگر شاه او را نپسندید یا او از شاه خوشش نیامد، او را به هالیوود بفرستد .
«ثریا اسفندیاری بختیاری»، ملکه اسبق آلمانی- بختیاری ایران، در خاطراتش مدعی این است که می خواهد دین خود به تاریخ را ادا کند و برای اولین بار واقعیاتی را نقل کند. اگر چه سندیت سخنان او به طور جدی مورد تشکیک است،...
...در سالن غذاخوری هتل اکسلسیور مشغول خوردن ناهار بودیم. گزارشگر جوان آسوشیتدپرس به جانب ما آمد و با چهره ای پیروز و شاد برگه کاغذی را به ما تسلیم کرد. روی کاغذ نوشته بود: «سقوط مصدق- گروه های سلطنتی تهران را کنترل می کنند- نخست وزیر زاهدی»
در این چنین شرایطی من همیشه سعی می کنم آرام باشم اما شاه رنگش پرید تا آنجا که کم مانده از خود بیخود شود. پس از چند لحظه، شاه مطلبی به شرح زیر بیان کرد که موجب ازدحام و سر و صدا در اطراف میز ما شد: «اگر این اخبار درست باشد، حکومت قانون به ایران بازخواهد گشت!!! در آن صورت من و ملکه هر چه زودتر به میهن بازخواهیم گشت.»
...آنچه در زیر می آید، ماجرایی است که پس از جدایی من از شاه در ماه مارس سال ۱۹۵۸ روی داده است. من آن زمان در خانه پدریم واقع در اطراف شهر کلن آلمان زندگی می کردم و یک روز مصمم شدم برای نخستین بار با اتومبیل برای خرید به شهر بروم. یا آنکه لباس ساده ای به تن کرده بودم تا نظر کسی را به سوی خود جلب نکنم، یک زمان در خیابان اصلی متوجه شدم که نمیتوانم به راه خود ادامه دهم.
در حالی که اتومبیلم با چند نفر تصادم پیدا کرده بود آن را در میان انبوه مردم نگه داشتم و ناگزیر شدم بارها از آنان پوزش بخواهم. دید چشمانم خوب بود و ساقهای پایم به درستی کار می کرد. راستی منی که مقام شهبانویی را به سادگی فراموش کرده بودم چگونه میتوانستم در میان انبوه جمعیت پیش بروم.
شهبانویی که هر کجا دلش میخواست می رفت، حالا هم انتظار داشت که دیگران عاجزانه راه برایش باز کنند. البته سالهایی که در دستگاه پادشاهی بودم، بارها در ویاونتو ی رم و شانزه لیزه پاریس قدم زده بودم. در این چنین موارد وسیله ی درباریان همراهی می شدم و آنها مراقبت لازم به عمل می آوردند تا راه من هموار و پاکیزه باشد.
اکنون کاملا تنها بودم و از اینکه خیابانی را باید عبور بکنم، واقعا وحشت برم داشته بود. در این اندیشه بودم که به چه نحوی خود را به کناری بکشم تا سیل اتومبیلها مرا به زیر نگیرند. منی که سالیان دراز در محصور و محدودیت کامل به سر برده و با آداب مردمی بیگانه شده بودم، واقعا نمی دانستم در حال آزادی چگونه با مردم برخورد و رفتار بکنم...