- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 166122 - 60/2
- وزن: 0.50kg
خاطرات در خاطرات
نویسنده: رحیم زهتاب فر
ناشر: ویستار
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 445
اندازه کتاب: رقعی گالینگور - سال انتشار: 1373 - دوره چاپ: 1
کیفیت : درحد نو _ نو
مروری بر کتاب
مصور - اسناد
در چند سال اخیر، که محکوم به نوعی زنده بودن و نوعی ادای زندگی کردن را تحمل و تجربه می کنم و اکثر اوقات خود را به بطالت می گذرانم ، گاهی بعضی از دوستان توصیه هائی می کنند و از نسخه هائی می نویسند که بلکه بشود این ناراحتی های روحی را کمرنگ تر کرد و یا خود را فریب داد که ماهم کاری می کنیم و مشغولیم .
می گویند آقا ولش کنید ، هرکسی پنج روزه نوبت اوست ، منزوی نباش ، با دوستان دوره بگذار ، دنیا را بخود سخت مگیر، یکشاهی صنار در یکی از بانکها بگذار و با بهره آن بی دردسر زندگی کن و...
رحیم زهتاب فرد در 1305 در تبریز تولد یافت. مقدماتى از تحصیل را در زادگاه خود فراگرفت و به تهران آمد و به امور مطبوعاتى پرداخت و موسسه اى دائر نمود كه كارش توزیع كتاب بود. در 1328 امتیاز روزنامه ى اراده آذربایجان را به نام یكى از منسوبین گرفت و خود مدیر و سردبیر آن را عهده دار گردید. در دوران روزنامه نگارى از حد اعتدال خارج نشد و شیوه ى محافظه كارى را حفظ كرد.
زهتاب در ادوار اخیر مجلس شوراى ملى به صراحت لهجه معروف بود. هنگامى كه دولت منصور لایحه ى مصونیت مستشاران آمریكائى را به مجلس برد، وى در مقام مخالفت با لایحه ى مزبور نطق فصیح و مستدلى ایراد كرد و دولت و مجلس را از تصویب چنین لایحه اى برحذر داشت و عواقب نامطلوب آن را بیان نمود. در سال 1339 كه فساد انتخابات دوره ى بیستم عالمگیر شده بود، شاه روزنامه نگاران را مورد مشورت قرار داد.
زهتاب سخنرانى جالبى ایراد نمود و مفاسد اینگونه انتخابات را بازگو كرد و در نتیجه در اثر استعفاى نمایندگان، مجلس تشكیل نشد و انتخابات تجدید گردید. وى مجموعا چهار دوره وكیل مجلس شوراى ملى بود. روزنامه نویسى زهتاب تا سال 1353 ادامه داشت، در این سال امتیاز 70 روزنامه از جمله اراده آذربایجان لغو شد....
...یک روز در دفتر کارم نشسته بودم، شخصی که الآن اسمش یادم نیست تلفن زد و گفت: آقای حاج محمد نمازی نامهای برای شما دارند که اگر اجازه دهید بیاورم خدمتتان، گفتم: اتفاقاً نزدیک شما هستم و خودم برای دریافت نامه مراجعه خواهم کرد. این بود که به دفتر ایشان به آدرس خیابان سعدی، روبه روی ایران تور رفتم و بسته قطوری را که حاوی نامه بود دریافت کردم، بسته را باز کرده و نامه را خواندم، مضمون آن از این قرار بود : آقای زهتاب ، آقای مصدق به من پیشنهاد تصدی وزارت نفت را کردهاند (در آن موقع وزارت نفت وجود نداشت) غافل از اینکه من اصلاً در این زمینه کار اجرائی نکردهام و اگر چنانچه راجع به نفت از من اسمی به گوش میرسد به خاطر چند کشتی نفتی است که دارم و با آن نفت حمل میکنم.
پس از مطالعه نامه، به آقای اللهیار صالح وزیر کشور تلفن زدم و تقاضای ملاقات کردم، ایشان نیز برای 7 صبح فردا در وزارت کشور (محل فعلی سازمان تبلیغات) وقتی را مقرر فرمودند. به این ترتیب خدمت ایشان رفتم و ماوقع را توضیح دادم ، کنجکاو بودم که عکس العمل وزیر در این باره چه خواهد بود؟ خدا رحمت کند آقای صالح را، دو دفعه در جایش جابه جا شد و گفت: آقای زهتاب، من برای شما احترام قائلم، در شأن شما نیست که این قبیل اراجیف را نقل کنید ! گفتم : آقا ببخشید، بنده نذر نداشتم که ساعت 7 صبح، به جای استراحت، یک تومان کرایه ماشین بدهم و خدمت برسم و بعد این حرف را از جنابعالی بشنوم، کمی ناراحت شد و گفت: نه قصدم این بود که بگویم، آخر شما مخالف دولت دکتر مصدق هستید، حرفی نداریم، مخالفت کنید، ولی لااقل شایعه پردازی نکنید، دست و پای این پیرمرد را باز بگذارید، گفتم: جناب صالح اگر من نامه محمد نمازی را به شما بدهم آیا به من بر میگردانید؟ کمی تأمل کرد و گفت: یعنی چه بر میگردانید؟ معلوم است که بر میگردانم! نامه را تقدیم کردم، عینکش را به چشم گذاشت و در حدود ده دقیقه در حالی که آن را میخواند، این جمله را تکرار میکرد: آقا این مرد دیوانه است! آقا این مرد دیوانه است! منظورش مرحوم مصدق بود.