دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

حکایت روزگار ؛ متن کامل

حکایت روزگار

نویسنده: فریده گلبو
ناشر: روشنگران و مطالعات زنان - علم
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 481
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1378 - دوره چاپ: 3

کمیاب - کیفیت : درحد نو ؛ لبه کتاب تاب دارد

 

مروری بر کتاب

کتاب حاضر ، رپرتاژ مفصلی است در قالب رمان یا شاید رمانی است گزارش گونه. کاملا غیرسمبولیک و یا شاید سخت سمبولیک که نویسنده سعی کرده با دیدی موشکافانه به قصد گزارشگری مطالب آن را به همان ترتیب که با آن‌ها روبه رو شده است، بی هیچ دخل و تصرف، نه پر رنگ تر و نه کم رنگ تر ، نه زیادتر و نه کمتر، مثل یک عکسبرداری دقیق روی کاغذ آورده. با بیانی ساده، در خور مطالب مطروحه نقل کند، و رویدادها ابدا از رویا و یا خیال‌بافی های نویسنده نشات نمی‌گیرد. کتاب حاضر برنده جایزه قلم زرین بوده است.

زندگی من در آن قصر باشکوه و در قفس طلایی «آقا» خیلی کسالت‌بارتر از آن می‌گذشت که از قبل پیش‌بینی کرده بودم. «آقا» غرق در کارهای بی‌شمار و برنامه‌های فشرده‌ای که داشت اگر در سفر نبود، هفته‌ای چند بار با من غذا می‌خورد و حداکثر هفته‌ای یک بار مرا همراه خود به میهمانی‌ها و مجالس مختلف می‌برد، ولی در تمام لحظات بیست‌وچهار ساعت، من به‌وضوح تحت کنترل غیرمستقیم او بودم و حتی به قول خود «آقا» فراغت و آزادی اینکه به اراده خود آب بخورم برایم وجود نداشت.

نه‌تنها اجازه نداشتم بدون راننده از خانه بیرون بروم، بلکه همیشه یکی از نوکران قوی‌هیکل «آقا» مثل محافظ کنار راننده نشسته بود و مرا به هر کجا که می‌خواستم، از آرایشگاه و خیاط‌خانه گرفته تا منزل مادرم می‌بردند، آن‌گاه جلوی در منتظرم می‌ایستادند تا مراجعت کنم. دچار این سوءظن شده بودم که مکالمه‌های تلفنی‌ام نیز به‌وسیله لیلا تحت کنترل است. «آقا» به من گفته بود هرآنچه مورد احتیاجم است از لیلا بخواهم و لیلا درحقیقت وسیله ارتباط میان من و مستخدمان خانه بود.

اگر مادرم یا یکی از بستگانم به منزل ما می‌آمدند همیشه یکی، دو مستخدمه به بهانه پذیرایی کردن و ادای احترام اطراف ما حضور داشتند و درنتیجه مجال و آزادی صحبت برای من محدود می‌شد. و من از مجموع همه این مراقبت‌ها چنان خفقانی احساس می‌کردم که می‌پنداشتم موقعیتم حتی از موقعیت زنان حرمسرای مستبدترین شیوخ اسف‌بارتر است.

آنچه به دنبال ازدواج با «آقا» به‌دست آورده بودم اگر در بُعد شکوه مادی و تجمل اشرافی، ماورای ایده‌آل‌های قبلی‌ام قرار داشت، اما در بقیه موارد تا جایی برایم غیرقابل پذیرش بود که در کل، خود را مغبون و درنتیجه مغموم احساس می‌کردم و نه‌تنها نمی‌توانستم لذتی از آن‌همه تجمل ببرم که در لحظه‌های به‌خصوصی اندیشه گریز و فرار از آن زندان مرصّع به ذهنم راه می‌یافت. ولی فرار به کجا؟ «آقا» تلویحآ به من حالی کرده بود که رهایی از چنگ «او» تنها با مرگ برایم میسر است.

یک بار که در مورد زندگی‌ام به اشاره با پدرم درددل می‌کردم به من گفت که: «هیچ‌گاه خوشبختی برای هیچ انسانی کامل نمی‌شود» ولی من در آن زندگی اصولا احساس خوشبختی نمی‌کردم که کامل باشد یا ناقص حداقل اگر «آقا» روحیه‌ای سالم و رفتاری طبیعی داشت می‌توانستم باطنآ به آن زندگی تسلیم شوم ولی «آقا» با تکبر و تفرعن و خودبزرگ‌بینی جنون‌آمیزی که داشت زندگی را در چشمم سیاه و به کامم تلخ کرده بود.

در خلوت، کار مهرورزی و نوازش را به جایی می‌رساند که گاه می‌پنداشتم در رابطه متقابلی که با هم داریم طرف ضعیف او و جانب قوی‌تر منم و همین شوهر شیفته دیوانه از عطش وصل وقتی سر میز غذا و یا پشت میز صبحانه روبه‌رویم می‌نشست، در حضور پیشخدمت‌های کراوات‌بسته‌ای که با احترامی آمیخته به ترس از ما پذیرایی می‌کردند، آن‌چنان اخم‌آلود و جدا از عوالم عاشقانه به من می‌نگریست که هرگز جرأت آن را نداشتم تا باب صحبت را در هر زمینه‌ای با «او» باز کنم و خود «او» نیز هیچ‌گاه جز یک خداحافظی ساده و آهسته حرف دیگری با من نمی‌زد و رفتارش به گونه‌ای بود که انگار قابلم نمی‌داند تا مرا مخاطب حرف‌های خود به‌حساب آورد، و از این بدتر اگر در جمعی و یا در ضیافتی به‌نظرش می‌رسید که من کوچک‌ترین حرکتی کرده‌ام که درخور شأن همسر «او» نبوده است چون به منزل بازمی‌گشتیم مرا با بی‌رحمی و تنها با منطق خودش که از هر منطق سلیمی به دور بود کتک می‌زد و می‌گفت سرانجام باید یاد بگیری که زن حضرت «آقا» بودن چه مسئولیتی است...

فریده گلبو متولد ۱۳۲۹ است در تهران است. وی فارغ‌التحصیل روزنامه‌نگاری از دانشگاه تهران، دبیر دبیرستان‌ها، پاورقی‌نویس مجله زن روز در دهه ۱۳۴۰ است. پس از نوشتن رمان «جاده کور» (۱۳۴۳)، رمان «حکایت روزگار» (۱۳۷۳) را درباره ‌نسل بی‌آرمان امروز نوشت که جز کسب سودِ هرچه بیشتر هدفی ندارد. این رمان برنده‌ جایزه‌ مجله‌ گردون شد.

گلبو در «لیلی و مجنون» (۱۳۷۲)، «خسرو و شیرین» (۱۳۷۷) و «هفت پیکر» (۱۳۷۹) به بازنویسی منظومه‌های نظامی به نثر پرداخت. آنگاه داستان عاشقانه خاطره‌ای «بعد از عشق» را نوشت و در رمان «دو غریب» (۱۳۷۸) فرم نامه‌گاری را تجربه کرد. رمان «تجربه چهارم» (۱۳۸۰) را بر اساس دوستی و روابط سه زن شکل داد. جز چند اثر پژوهشی درباره ‌ماسوله و ابیانه، ‌رمان‌هایی نیز با عنوان «جادو» (۱۳۸۱)، «کنتس سلما» (۱۳۸۲)، «میراث تاجماد» (۱۳۸۳) و «بعد از عشق» (۱۳۸۳) نوشته است.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات