- موجودی: موجود
- مدل: 199035 - 114/6
- وزن: 5.00kg
حماسه هیزم شکن
نویسنده: محمد قلی نوروزی ؛ بسیج خلخالی
خطاط : حسن زرین خط
مینیاتور: محمد تجویدی
تذهیب: عبدالله باقری , حسین اسلامیان
ناشر: اطلاعات
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 580
اندازه کتاب: رحلی گالینگور روکشدار - سال انتشار: 1344 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : در حد نو _ نو ؛ لبه روکش کتاب سائیدگی دارد
مروری بر کتاب
مصور رنگی گلاسه
بنياد هيزم شكن
ایزد یکتا برای یاری نوع بشر وز پی وضع قوانین نظام خیر و شر
...در گذرگاه زمان هرکس بدنبال گمشده ای میگردد.
عاشق بقفای دل ، دل درپی آرزو، فاتح بسراغ خاک ، باستان شناس برای شمشیر، شاعر بسوی رویا و ابایس سر راه همه.
من نیز عمری است در پی گمشده خود بهر سو در تکاپو هستم. هرکس از گمشده من بقیاس گمشده خود سراغی میدهد، یکی میگوید او کودکی بود لاغر، بلند بالا، گونه فرو رفته که برای کودکان دم کلبه ها قصه پروانه و شمع میگفت.
گورکنی گفت، تابوت ساز بود، تابوت مادرش را خودش ساخته بود. گور مادرش را خودش کنده بود. بعضی روزها وقتی هوا گرگ و میش میشد، بر تربت مادر چهره مینهاد و آهسته زمزمه میکرد مانند آن بود که با خود عهد و پیمان می بندد.
هریک از همسایه های بیشمارش سراغ او را از گوشه ای میدادند. قابله ای میگفت گمشده تو بچه ای بد شگون بود، شبی که ناف او را بریدم. ارباب مرد و نام او را بد قدم نهادند. داستان پردازی گفت افسانه ای بود مثل همه ی افسانه ها. جنگل بانها گفتند او پسر جنگل بود، درختان تناور از ضرب تبرهای او امان نداشتند، اما هرگز نهالهای جوانرا نمی برید.
باغبان پیری گفت، او شاگرد من بود، عاشق پیوند زدن بود هر جا بوته ی خاری میدید آنرا آبیاری میکرد، روزی من خاریرا از ریشه در آوردم آزرده خاطر شد، گفتم خارها آبرا مینوشند اما ثمری نمیدهند.
گفت خارها پایه ی پیوند بهترین گلها هستند، آنها را نباید ریشه کن کرد بآنها باید پیوند زد . او چند پیوند روی پایه ی خار زده بود که گلهایش زیبا تر، شکوفا تر و خوشبوتر از همه ی گلها بود. او عاشق عشقه ها بود وقتی آنها را ریشه کن میکردم ملول میشد ، میگفت درختان خیلی تناور که شاخ و برگشان مثل چتر بهم تنیده آفت باغها هستند، آنها همه نور خورشید را خودشان میگیرند، نمیگذارند به نهالها هم بتابد، هرچه غذا در سفره ی خاک هست تنها خودشان می بلعند، آنها دچار استسقا شده اند ....
محمد قلی نوروزی ( بسیج خلخالی) فرزند علی درتاریخ 27 / 1 / 1297 خورشیدی در هروآباد خلخال چشم به جهان گشود . تحصیلات مقدماتی را در محضر حاج میرزاعبدالحسین الشریفی آغاز کرد و سپس در مدرسه ناصری به روش جدید دوره ابتدایی را به پایان رسانید. برای ادامه تحصیل در نوجوانی به تهران مهاجرت و در مدرسه دارالفنون به ادامه تحصیل پرداخت . بخاطر هوش سرشار و ذوق وقریحه شاعرانه اش مورد توجه آموزگاران و اساتید خود قرار گرفت. در محافل ادبی حضورفعال پیدا کرده از محضر اساتید و صاحب نظران نهایت بهره را نصیب خود گردانید.
با شوق و اشتیاق وافر به مطالعه و پژوهش در آثار متقدمان و معاصران همت گماشت. در زمینه مسائل فرهنگی، فلسفی و سیاسی ایران و جهان تحقیقات وسیعی را به عمل آورد. کار دولتی خود را با استخدام در وزارت بهداری آغاز نمود. در این اوان ابتلا به بیماری تب مالت و بستری شدن در بیمارستان و عدم وجود امکانات درمانی و دارویی کافی وقفه کوتاهی را در فعالیت های ادبی وی به وجود آورد.
با به دست آوردن سلامت نسبی خود اولین اثرش را با نام "آئین پرستاری" به چاپ رساند. اثر بعدی " فرهنگ در چنگ اژدها " می باشد که مسائل و مشکلات فرهنگی و اجتماعی را مورد بررسی قرار می دهد . اشعار خود را با نام "بسیج خلخالی" در روزنامه ها و مجلات منتشر کرد و به این نام معروف گردید.وضع نابسامان اجتماعی و شرایط سخت اقتصادی که فقر را بر جامعه مستولی کرده بود روح و روان این شاعر جوان آزاده را تحت تاثیر قرار داد و موجب خلق اشعار و مقالات تند انتقادی گردید. در سن 25 سالگی اشعارش که سران حکومت را مخاطب قرار داده بود منتشر گردید.
کتاب حماسه هیزم شکن عنوان شاخصترین اثری است که از بسیج خلخالی منتشر شدهاست، در سال ۱۳۴۵ این کتاب به عنوان نامزد جایزه ادبی نوبل معرفی شد لکن چون به زبان فارسی نوشته شده بود در کمیتهٔ نوبل بررسی نمیشود. محمدعلی جمالزاده ادعا دارد شانس نوبل بردنش بالا بوده است. پس از وقایع جنگ جهانی دوم که فرقه دموکرات آذربایجان تمایل به جدایی آذربایجان از ایران داشت، بسیج خلخالی منظومهٔ حماسی آذربایجان سنگر استقلال ایران را در بیان شور و احساسات وطن پرستانهٔ آذربایجانیان نسبت به استقلال و تمامیت ارضی ایران سرود. این اثر مورد توجه محافل سیاسی و مطبوعاتی آن زمان واقع شد و به میزان گسترده و فراگیری چاپ و از رادیو پخش شد. وی همچنین منظومهٔ بلندی در رثای آبراهام لینکلن سرودهاست.
ایزد یکتا برای یاری نوع بشر
وز پی وضع قوانین نظام خیر و شر
از میان صد هزاران کاروان رهسپر
میگزیند طیّ صدها قرن یکتن راهبر
گاه از آتشگه زرتشت در دشت مغان
نور یزدانی بتاباند به اَقطار جهان
گاه چون سقراط اندر دستۀ حجّارها
گه مسیحا از میان رستۀ نجّارها
گاه چون بودا ز اوج کبریای سلطنت
گاه چون موسی زقعر چاه فقر و مسکنت
گاه از غار حرا چون ذات پاک مصطفی
گاه از اقلیم تقوی چون علیّ مرتضی
تا بتابانند بر هستی فروغ ایزدی
تا براندازند بنیاد تباهیّ و بدی
تا بیاموزند انسان را رموز عقل و دین
سرنگون سازند در گیتی اساس جهل و کین
تا بشر را وارهانند از فساد بردگی
تا جهان را وانمایانند راه زندگی
تا که باطل را بفرسایند زیر پای حق
تا نجوید دیو باطل راه بر مأوای حق
آن فروکوبد بساط شوکت فرعونیان
تا که مظلومان ز بیداد و ستم یابند امان
این شود بر وادی اقلیم وجدان رهنمون
وان اساس بت پرستی را نماید واژگون
این کشد نقش ریاضت بر کتاب آرزو
تا بشر از چشمه استغنا کند غسل و وضو
آن فرا خواند بشر را سوی آغوش پدر
تا که درغربت نگردد بی پناه و در بِدَر
تا نمایند عقل را آزاد از زندان جهل
زندگی گردد برای آدمی آسان و سهل
***
گر نبودی سعی این مردان دانا و بزرگ
آدمی درّنده تر بود از گراز و شیر وگرگ
گر نبودی جانفشانیهای این آزادگان
در جهان کی بود از آزادگی نام و نشان
گر نبودی در سپهر زندگی این اختران
زندگانی بود همچون بی ستاره آسمان
تیره تر از خصلت و خوی و روان اهرمن
عرصۀ خونین مرگ و جنگهای تن به تن
چون نهاد دَد همه آمادۀ پیکار و کین
چون حیات دام عاری از فروغ عقل ودین
همچو خوی تیرۀ دَد در کنام غارها
ناگواراتر ز نیش پر شرنگ مارها
نی نشانی از فتوّت نی نمودی از کرم
نی فروغی از عدالت نه نوائی در قلم
آدمی صورت ولیکن در طبیعت کژدمی
در طریق زندگی کارش همه نامردمی
چار ارکان اساس زندگانی ظلم وزور
زنده زنده دخترانرا خاک گرداندن بگور
این جهان چون وادی ظلمانی بی انتهاست
گر دمی دور از فروغ عقل مردان خداست
که بشر یک گام از این راه پیمایان جداست
این جهان در قعر طوفان کشتی بی ناخداست
کشتی آواره در طوفان اشک و موج خون
در محیط وحشت بی ساحل جنگ و جنون
گر نه بر نور نبوغ آسمانی رهبران
بود روشن این مغاک تیره و غار ددان
دم بدم کار بشر خونریزی و پیکار بود
چون شب یلدا روانش بی فروغ و تار بود
کاروان خسته پائی جهل پرچمدار آن
صد هزاران عقدۀ نگشودنی در کار آن
نی ز بالا ارمغانی از کمال و از خرد
نی حدودی از برای خیر و شرّ و نیک و بد
کودک بی سرپرستی در کنار آتشی
در کویر شوره زاری چارپای سرکشی
حاکم اعماق قلبش کام دل انباشتن
نغمۀ اعصاب مغزش تخم حرمان کاشتن